انشا در مورد بار کج به منزل نمی رسد، جزو فعالیت های نگارشی «مَثَل نویسی» است. انشاهایی درباره بار کج به منزل نمی رسد را در این مطلب بخوانید.
انشا در مورد بار کج به منزل نمیرسد، نگارش انشا به روش مَثَلنویسی است و مثلنویسی شیوهای از بازآفرینی ضرب المثل است. در مهارت مثلنویسی شما باید یک ضرب المثل را بخوانید و از طریق دایره المعارفها ریشه ضرب المثل را پیدا کنید. (اگر دنبال کتاب مناسب درباره ریشه ضربالمثلها میگردید گروه فرهنگ و هنر ستاره مجموعه دو جلدی «فوت کوزهگری» مصطفی رحماندوست را به شما پیشنهاد میدهد.)
در مرحله آخر خودتان به آن ضرب المثل و مفهوم آن شاخ و برگ بدهید. دقت کنید که نیازی نیست ریشه اصلی را در انشای خود بیاورید، همین که متن نوشته شده شما، مفهوم ضرب المثل را برساند کافی است.
در مطلب پیش رو، انشاهایی به شیوه مثلنویسی درباره «بار کج به منزل نمیرسد» برای شما نوشتهایم. در زمان نگارش انشاها به این نکته توجه داشتیم که بندهای مقدمه، بدنه اصلی و نتیجه گیری وجود داشته باشد.
انشا درباره بار کج به منزل نمیرسد را با مفهوم این ضرب المثل که نشانی از سرانجام نداشتن کارهای نادرست و از مسیرهای اشتباه دارد، همراه میسازیم. بار کج به منزل نمیرسد، مفهومی از به پایان نرسیدن یا نداشتن سرانجام خوش، برای چیزی منفی و نادرست است. برای نوشتن چنین انشایی باید این مفهوم را پروراند.
ضربالمثلها جملاتی کوتاه هستند که از حکایتهای قدیمی گرفته شدهاند و شیوه درست زندگی کردن را به انسانها میآموزند. یکی از این ضربالمثلها «بار کج به منزل نمیرسد» است و داستان آن مانند مردی است که بار کج را به منزل نرساند.
در روزگار قدیم مردی جوان زندگی میکرد که بسیار به زرنگی معروف بود. این مرد لقب زرنگ را با دوز و کلک به دست آورده بود. هرجا که میتوانست نقشهای میکشید تا دیگران را فریب بدهد و کار خودش را پیش ببرد. هیچ توجهی به درست یا نادرست بودن کارهایش نداشت.
این مرد، پدری پیر و درستکار داشت که همیشه او را نصیحت میکرد: «اگر خواهان به سرانجام رسیدن کارها و موفقیت در برنامههایت هستی، راستگو و راستکردار باش و باور داشته باش که ناراستی و حقهبازی عاقبت خوبی ندارد». اما او گوشش به حرف پدر پیر بدهکار نبود. میگفت:«میبینی که من از تو پولدارترم یعنی بهتر کار کردهام».
«آنقدر بیپول شدهام که برای خرید غذا هم پول ندارم. میترسم بچههایم از گرسنگی هلاک شوند». مرد همسایه از آشنایان پدرش بود؛ گرچه میدانست که مرد جوان ممکن است به او حقه بزند، به خاطر پدرش و به دلیل حق همسایگی مقداری از پولی را که خودش نیاز داشت، به او داد. مرد که پول را گرفته بود، به همسایه قول داد که به محض اینکه پولدار شد، پول او را پس بدهد. اما برخلاف سخنش، دلش نمیخواست پول همسایه را پس بدهد. میخواست آنقدر پس ندهد تا همسایه به تنگ بیاید و سراغ پولش را بگیرد.
او از افراد دیگری هم به همین شیوه و به اعتبار پدرش پول قرض کرده بود. مرد جوان میخواست با این پولها کالایی را بخرد و در انبار بگذارد تا گران شود و از این طریق سود کند.
چند روز بعد، همه پولهایی را که داشت، در جیب قبایش گذاشت و به بازار رفت تا آن کالا را خریداری کند. در میانه راه مردی ناشناس به او تنه زد و مرد جوان بر زمین افتاد. مرد ناشناس با عجله از آنجا دور شد.
مرد جوان اول نفهمید چه شده است. بعد که بلند شد و دست به جیب قبایش برد، فهمید که کیسه پولش نیست. بر سرش زد و گفت: «وای پولهایم… حالا چه کار کنم؟» در همان حال همسایهاش از آنجا رد میشد. او را دید و گفت: «چه شده؟ مگر تو نگفتی که هیچ پولی نداری؟» مرد جوان که خجالتزده شده بود، گفت: «بله! من اشتباه کردم، بار کج به منزل نمیرسد».
ضرب المثل بار کج به منزل نمیرسد در تشویق به راستی و درستکاری به کار میرود و میخواهد افرادی را که به بیراهه میروند متوجه کند که هرگونه ناراستی بینتیجه و نابود خواهد بود؛ همانطور که عمل پسری که میخواست بار را کج بگذارد و به خانه ببرد، بینتیجه ماند.
پسر پای تلویزیون نشسته بود و به خواهر شیرخوارش که گریه میکرد توجهی نداشت. مادرش داشت شام میپخت. شب مهمان داشتند، مادر گفت:«خورش را پختم و تا چند دقیقه دیگر برنج را میپزم. زود برو از نانوایی داییات دو تا نان بگیر برای ته دیگ برنج. دیرنکنیها». پسر در حالی که غرولند میکرد از خانه بیرون رفت. نانوایی دایی دو تا کوچه بالاتر بود.
«بیا با ما بازی کن». نمیدانست چکار کند. از یک طرف مامان گفته بود که برود نان بخرد و از طرفی فوتبال لذت بیشتری داشت. پسر نگاهی به پول توی دستش انداخت و نگاهی به بچهها و همراه آنها مشغول بازی شد. با خودش گفت:«میگویم نانوایی بسته بود. صبر کردم تا باز شود و شروع به پخت کند». از این فکر خوشش آمد و با خیال راحت تا دم غروب وسط کوچه بازی کرد. بازی که تمام شد، بدو بدو رفت در نانوایی. پول را دراز کرد و گفت:«دو تا نان!» شاگرد نانوا پوزخندی زد و گفت:«دیگر نیاز نیست نان بخری. مادرت سلام رساند و گفت…»
حرفش تمام نشده بود که دایی سرش را از پشت تنور بیرون آورد و با اخم گفت:«این کارها خوب نیست. مادرت بنده خدا بچه به بغل آمد اینجا. داشت حرص میخورد. گفت تو را وسط کوچه دیده، آنقدر مشغول بازی بودی که حتی صدایش را هم نشنیدی. چه جوابی داری برایش؟»
پسر میخواست جوابی را که قبل از بازی آماده کرده بود به دایی بگوید، اما مادرش او را دیده بود پس دروغ و ناراستی فایده نداشت. آنقدر غرق بازی بود که اصلاً گذر مادرش را متوجه نشده بود. باری که قرار بود کج به منزل برسد، هرگز به منزل نرسید. چه خوب است که همه با راستی و درستی رفتار کنند و به این فکر نکنند که میتوانند بار را کج بگذارند.
قرار است یک انشا درباره بار کج به منزل نمیرسد بنویسم. چه جمله درستی؛ واقعا هر کاری که با نادرستی آغاز شود، حتما در جایی از مسیر خود با شکست روبرو خواهد شد. هر آن قدر که برای به سرانجام رساندن چیزی یا کاری که بنیاد آن نادرست چیده شده، تلاش کنیم، باز در نهایت به نتیجه دلخواه در خصوص آن نخواهیم رسید.
این قانون طبیعت است؛ در مقابل اقدامات مثبت و رفتارهای صحیح و اصولی، نتایج مثبت حاصل میشود و در مقابل اقدامات منفی و رفتارها و تصمیمهای نادرست و منفی، باید انتظار شکست و نتایج منفی را داشته باشیم. اگر برای رسیدن به هدفی، به پایمال کردن حق دیگران برخیزیم، نباید انتظار داشته باشیم که آن کار به سرانجامی مثبت برسد.
شاید از خود بپرسید پس چطور در طول تاریخ و حتی زمان فعلی، عده زیادی با کلاهبرداری و کارهای ناپسند و نادرست، به موفقیتهای بزرگ در زندگی خود دست مییابند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد؟ اما اگر داستان زندگی این افراد را تا انتها دنبال کنید، شاهد خواهید بود که سرانجام در جایی، تمام آنچه چیده و برپا کردهاند، به چشم برهم زدنی بر باد خواهد رفت!
این به نوعی قانون طبیعت است و هیچ فعالیت نادرستی به سرانجام خود نمیرسد. هر چه قدر نقشههای زیرکانه برای فریب دادن دیگران و به نتیجه مثبت رساندن امری نادرست ریخته شود، سرانجام آن محکوم به شکست بوده و بار کج به منزل نمیرسد.
باید از این ضرب المثل معروف “بار کج به منزل نمیرسد” آموخت که برای موفقیت در زندگی کاری، اجتماعی و … لازم است که در کارها صداقت داشته باشیم و همه چیز را بر پایه درستی و راستی پیش ببریم. باید به تاریخ نگریسته و از آن چه پیش از این اتفاق افتاده است، درس عبرت بگیریم.
به یاد میآورم که یکی از اقوام دور ما، در پی به دست آوردن پولهای زیاد بدون زحمت و کار کردن بود. بارها شنیدم که پدرم او را نصیحت میکرد که برای به دست آوردن پول و ثروت، باید آستینها را بالا زده و به کار و فعالیت بپردازد، اما گوش او بدهکار این حرفها نبود. از پدرم شنیدم که او شروع به جمع کردن سرمایه از دوست و آشنا کرده و به وعده پرداخت سود، آنها را ترغیب به این کار میکند.
پدرم ابراز نگرانی میکرد و مرتب به او پیغام میفرستاد که دست از این کار بردارد زیرا کار کردن با سرمایه دیگران، کاری خطرناک و پرریسک است. اما این مرد که به دنبال راهی برای پولدار شدن در عرض یک شب بود، اهمیتی به این پندها نداده و کار خویش را پیش میبرد.
بیچاره پدرم نگران این بود که او چطور میخواهد به وعده پرداخت سودی که به دیگران داده، عمل کند. اما گویا این شخص خود آن قدرها نگران این موضوع نبود! او قصد نداشت که با پولهای به دست آورده خود، کار خاصی انجام دهد. او به دنبال راه سادهتری بود. پولهایی را که از این و آن گرفته بود، در یک سرمایهگذاری وارد کرد. سرمایهگذاری که دانشی نسبت به چند و چون آن نداشت.
اتفاقی که نباید رخ دهد، افتاد. سرمایهگذاری زیانآور از آب درآمد و تمام سرمایهای که او با وعدههای دروغین از اطرافیان جمع کرده بود، به یغما رفت. در نهایت او ماند و دنیایی از بدهی و چک و سفتههایی که در قبال دریافت پول به مشتریهای خود داده بود.
این درست مصداقی از ضرب المثل «بار کج به منزل نمیرسد» است. این فرد با دنبال کردن راهی که از ابتدا مشخص بود نتیجهای نخواهد داشت، زندگی خود را به مشکلات بزرگی گره زد. پدرم از ابتدا به او هشدار داده بود که این روشی متزلزل و نادرست برای کسب درآمد است و بر قواعد درستی استوار نیست. اما او با حرکت روی لبه تیز چاقو و روی هم گذاشتن قطعات لوگویی ناموزون، به چنین سرنوشتی دچار شد.
بار کج به منزل نمیرسد
منبع: