چهار نمونه انشا در مورد شخصیت، با عناوین انشا توصیف شخصیت مادر، انشا در مورد شخصیت خودم، انشا توصیف شخصیت پدربزرگ و انشای توصیف شخصیت خواهر بزرگتر ارائه شده است.
اگر از شما خواسته شده است که انشایی درباره توصیف شخصیت بنویسید، میتوانید افرادی را از اطراف خود انتخاب کنید و به شکل و ویژگیهای او دقت کنید و درباره آن بنویسید. برای توصیف شخصیت؛ هم ویژگیهای ظاهری از جمله چهره و اندام و لباس و… میتواند مهم باشد و هم ویژگیهای رفتاری او.
برای توصیف رفتارهای یک شخص باید جزئینگری بیشتری داشته باشید. از طرز راه رفتن و نشستن تا عادتهای کلامی و … یک شخصیت را میتوانید توصیف کنید تا غیر از ظاهر، اخلاق و روحیات او نیز وصف شده باشد. در این بخش چهار نمونه انشا توصیف شخصیت به شما پیشنهاد میشود تا با خواندن و دقت به آنها بتوانید ایده بگیرید و انشاهای توصیفی بهتری بنویسید.
مادر من مهم ترین آدم زندگی ام است و او را یکی از قوی ترین آدمهای دنیا میدانم. او یک معلم در زندگی من است. نه تنها من را تشویق میکند؛ بلکه هنگام کارهای اشتباه تنبیه هم میکند. موهای مادرم بلند است و با گذشت زمان رو به سفیدی میرود. عاشق این است که با دوستان و فامیل حرف بزند. همیشه تلفنش اشغال است!
یا دارد با خاله ام درباره دستور پخت فلان غذا بحث میکند؛ یا به دنبال این است که احوال زندایی ام که مریض شده است را بگیرد. گاهی این تماس ها ساعت ها طول میکشد.
مادرم خیاطی را دوست دارد. همیشه دلش میخواهد لباسهایش را خودت بدوزد. گاهی برای من نیز لباس میدوزد. او به نظافت و تمیزی خیلی اهمیت میدهد و دوست دارد همیشه خانه تمیز باشد. همیشه یک تمیزکننده با یک پارچه در دستش است و دور خانه میچرخد و گرد و خاک وسایل خانه را میگیرد یا با جاروبرقی فرشها را تمیز میکند. تلویزیون را دوست دارد و سریال ها را دنبال میکند.
مادر من بسیار خوش قلب است. همیشه دوست دارد به افراد فقیر کمک کند و مشکلاتشان را حل کند. همیشه هم دوست دارد دکوراسیون خانه را عوض کند. هر روز خانه ما یک مدل جدید دارد! یک روز تلویزیون را رو به روی پنجره میگذارد و فردای ماجرا، تصمیمش عوض میشود.
دست پخت مادر من عالی است. همیشه میخواهد که غذایمان را در خانه بخوریم. میگوید فست فود نخوریم. همیشه دوست دارد سبزی خوردن داخل سفه غذا باشد. میگوید سبزی برای سلامتی مفید است و خوردن آن برای همه لازم و ضروریست.
مامان آخر هفته ها دوست دارد مهمان داشته باشد. هر هفته کلی آدم را دعوت میکند که به خانه ما بیایند. میگوید بدون این مهمانی ها روح آدم میمیرد!
وقتی به من میگویند که باید در مورد شخصیت خودم صحبت کنم، خب بدون شک اول به سراغ صفات خوبم میروم. مثلا میتوانم بگویم که یک انسان خوش اخلاق هستم، کمتر عصبانی میشوم و سعی میکنم دوست و همراه خوبی برای دیگران باشم. عاشق این هستم که با دوستانم به تفریح بروم؛ اما از خانواده نیز غافل نمیشوم. تا جایی که در توانم باشد سعی میکنم مسئولیت پذیر باشم. صبور هم هستم و با شرایط خاص سریعا سازگار میشوم.
اما ویژگی های بد زیادی هم دارم. از این گفتم که به این زودی ها عصبانی نمیشوم؛ اما خدا نکند که عصبانی شوم! در حالت عصبانیت، من را یک آدم دیگر میبینید که قبلا ندیده اید! به گفته مادرم، شلخته هم هستم؛ البته خودم این حرف را قبول ندارم. به قول معروف در هر بی نظمی، نظمی وجود دارد. همینطوری خودمان را گول میزنیم تا ببینیم چه میَشود!
از سوی دیگر فضای مجازی را خیلی دوست دارم. میدانم که خیلی ضرر دارد؛ اما خوش میگذرد! این هم یکی دیگر از صفات بد من است.
مسافرت را خیلی دوست دارم. همیشه آرزو میکنم بتوانم خیلی از جاهایی که تا کنون ندیده ام را ببینم. مسافرت هایی که تا کنون رفته ام، همه و همه خاطرات بسیار شیرینی را برایم رقم زده است.
از دیگر علایقم کتاب خواندن است. همیشه دوست دارم یک کمد بزرگ کتاب داشته باشم؛ پر از کتاب های جورواجور و رنگارنگ. عاشق خواندن کتاب های داستانی و رمان هستم. از کودکی مادرم برایم داستان میخواند و من را دوستدار کتاب کرد.
من دوستان زیادی دارم و وقت بسیاری را در کنار آن ها میگذرانم. دوستان من در زندگی ام نقش بسیار پررنگی دارند و خاطرات بسیار زیادی در کنار آن ها داشته و دارم.
✰✰ انشا توصیف یک شخصیت✰✰
✰✰ انشا توصیف یک شخصیت✰✰
از موقعی که یادم میآید، محبت عمیقی نسبت به او در دلم احساس میکردم. او آرام و بامحبت بود. همیشه خوش لباس و مرتب بود و کت و شلوار و پیراهن با رنگهای روشن به تن میکرد. با آن که سن و سالی از او گذشته بود، هیچ وقت لباس چروک بر تن نمیکرد.
این اواخر کمر درد او را اذیت میکرد و بنابراین عصای سبک در دست میگرفت و کمی خمیده راه میرفت. چند کلاه داشت که بنا بر رنگ کت و شلوارش آنها را انتخاب میکرد و بر سر میگذاشت و موهای سرش را که بیشتر آنها سفید شده بود، زیر آن پنهان میکرد.
بینی گوشتی و سبیلهای سفیدی داشت و هر وقت لبخند میزد، گوشه چشمش چروک میشد. چشمهایش ضعیف شده بود؛ اما هرگز علاقه ای به عینک زدن نداشت. این اواخر وقتی مرا برای بازی به پارک میبرد، نور آفتاب چشمهایش را میزد.
بنابراین دستمال تمیز سفید تا شده را از جیبش در میآورد و اشک چشمهایش را با آن تمیز میکرد. تجربه سالیان از او مردی قوی و باتجربه ساخته بود؛ اما برای ما که نوههایش بودیم، همان پدر بزرگ صمیمی و مهربان بود که با دیدن ما لبخند به لب میآورد.
وقتی از حمام بیرون میآمد، پوستش از سفیدی برق میزد. حوله پالتویی خود را میپوشید و ساعتی زیر نور آفتاب مینشست و در این حالت موهای سفید سرش از همیشه درخشانتر بود و تازه متوجه میشدی در میان ابروهایش هم موی سفید کم ندارد. بدنش که خوب زیر آفتاب گرم میشد، آرام برمیخاست و همان طور خمیده به اتاق میرفت تا لباس بپوشد.
با آن که از بدندرد رنج میبرد، هیچگاه دردها و بیماریها فرصت پیدا نکردند تا او را به یک آدم غرغرو و ناراحت تبدیل کنند. آرامشی در چهره و حرکاتش بود که باعث میشد هر کسی بتواند با او احساس راحتی کند. زندگی او نظم ویژه ای داشت. هر روز هفته یکی از روزنامههای کثیر الانتشار را میخرید و عصازنان به پارک میرفت؛
ولی از جمع پیرمردها در پاک خوشش نمیآمد و تنها گوشه ای مینشست و مطالعه میکرد. گاهی هم یکی از ما نوهها به دنبال او میرفتیم تا در پارک بازی کنیم و آرامش پیرمرد را به هم میزدیم؛ اما او خم به ابرو نمیآورد و هر گاه او را از بالای وسیلههای بازی پارک نگاه میکردیم، لبخندی به ما تحویل میداد.
اکنون که سالها از آن روزگار میگذرد، میفهمم پدربزرگ چه نعمتی بود و چه راحت او را از دست دادم و حالا هر روز با خواندن فاتحه او را یاد میکنم و آرزو دارم روزی مثل او یک پدربزرگ خوش لباس و مهربان شوم.
✰✰ انشا توصیف شخصیت پدربزرگ ✰✰
✰✰ انشا توصیف شخصیت پدربزرگ ✰✰
او دختری جوان و شاداب و سرزنده است. مثل یک گلوله نخی که روی زمین قل میخورد، به جای راه رفتن در خانه میدود و کارهایش را انجام میدهد. عاشق حرف زدن است و اگر کسی را پیدا نکند که با او حرف بزند، آواز میخواند. میتوان گفت به طور کلی علاقه زیادی به سر و صدا دارد و در هنگام راه رفتن سریعش با دمپاییهایش هم صدای زیادی تولید میکند.
وقتی سر و صدایی از او نمیشنویم، متوجه میشویم با گوشی همراهش به گوشه حیاط رفته و آرام با نامزدش تلفنی صحبت میکند. او قرار است ازدواج کند و از این رو با علاقه و حوصله تمام، مشغول آماده کردن و سر و سامان دادن جهیزیه است.
او تصمیم گرفته است تا با هنر خیاطی که دارد، لوازم آشپزخانه و اتاق جهیزیه خود را بدوزد. به همین خاطر ساعتهایی از روز را با چرخ خیاطی میگذراند. او بسیار دقیق است. با انگشتهای باریک خود پارچهها را به دقت تا میکند، قیچی میزند، میدوزد و اتو میکند و در این هنگام که با تمرکز کار میکند و آواز نمیخواند، به موسیقی با صدای بلند گوش میکند.
او چشمهای نافذ قهوه ای دارد و وقتی به چیزی دقیق میشود، ابروهایش را بالا میاندازد. بینی قلمی، لبی باریک و چانه ای تیز دارد و همیشه از وسط پیشانی خود فرقی بر موهای صاف و مشکیاش باز میکند.
صحبت از مهمانی رفتن که میشود، اخم میکند و چروک بر پیشانیش میاندازد و غر میزند که: «اگر گذاشتید بنشینم و این چهار تا تکه را بدوزم…!» اما موقعی که قرار است با نامزدش به گشت و گذار و مهمانی برود، در کمتر از ده دقیقه با روی گشاده آماده رفتن میشود. همیشه لباسهای ساده میپوشد و از آنجا که اندامی متناسب دارد، هر لباسی بر تن او زیباست.
او پوستی نسبتا سفید و یک دست دارد و تمام دغدغه اش این است که سه تا خال ریز قهوه ای رنگ صورتش را بردارد؛ ولی مادرم این اجازه را به او نمیدهد و معتقد است این خالها خیلی هم زیبا هستند.
درست است که خیلی وقتها شکایت کارهای نادرست مرا پیش پدر و مادرم میبرد، اما قلبی مهربان دارد و هر وقت دچار مشکل میشوم، اول از همه به کمکم میشتابد. همیشه به این فکر میکنم که وقتی خواهرم به خانه شوهر برود، چه خانه سوت و کوری خواهیم داشت و چه اندازه تنها خواهم شد. بنابراین خوب است تا هنوز ازدواج نکرده، هر روز به بهانه ای صدایش را دربیاورم.
انشا درمورد مادر _پدر_خواهر
منبع: