انشا در مورد کلاغ به سبک های مختلف با استفاده از روش طبقه بندی موضوعی (مقدمه، بدنه اصلی، نتیجه گیری یا جمع بندی)
یکی از روشهای نوشتن درباره یک موضوع، این است که موضوع انشا را به بخشها و اجزای کوچکتر تقسیم و طبقهبندی کنیم. هر انشا باید سه بخش اصلی بند مقدمه، بندهای بدنه اصلی و بند نتیجه یا جمعبندی داشته باشد. با توجه به این آموزهها برای شما دو انشا در مورد کلاغ در سبکهای مختلف و با استفاده از روش «طبقه بندی کردن موضوع» نوشته ایم.
پرندگان گونهای از جانوران هستند که مهمترین خصوصیت مشترک آنها داشتن پر و بال و قابلیت پرواز کردن است. یکی از این پرندگان کلاغ است.
کلاغها از ردهای به نام کلاغسانان هستند، در همه مناطق کره زمین به غیر از قطب جنوب زندگی میکنند و بیش از 120 گونه دارند. این پرنده همهچیز خوار است و هرچیزی را که بیابد، برای سیر کردن خود استفاده خواهد کرد.
برخی از دانشمندان عقیده دارند که کلاغها باهوشترین جانوران هستند. آنها میگویند زبان کلاغ یک زبان واقعا پیچیده است و هر صدای قار قار معنی متفاوتی دارد. تحقیقات آنها نشان میدهد برخی از اصوات آنها هشداردهنده، برخی تقلید صدا از سایر جانداران و برخی هم در ارتباط با وقوع یک اتفاق خاص است.
در ادبیات فارسی کلاغ نامهای متعددی از قبیل: زاغ، کلاغ، غراب و … دارد. غراب مظهر سیاهی و شئامت و حذر کردن و کراهت منظر است. خصوصیات ظاهری خاص کلاغ از جمله رنگ سیاه بال و پر و همینطور چشمهای سرخ و عمر طولانی کلاغ باعث شده که در ادبیات حضور پررنگ داشته باشد.
سابقه حضور کلاغ در حکایات به داستان هابیل و قابیل برمیگردد. قابیل پس از کشتن هابیل نمیدانست با جسد برادرش چه کند. کلاغی کلاغ دیگر را کشت و او را زیر خاک پنهان کرد و به این ترتیب دفن کردن جسد را به قابیل یاد داد. در پارهای از اساطیر آمده که هنگامی که طوفان نوح آرام شد، حضرت نوح کلاغ را فرستاد تا بر زمین بنشیند و عمق آب را تعیین کند، امّا کلاغ بر مرداری نشست و به نزد نوح برنگشت. نوح او را نفرین کرد، که یا رب به وقت درماندگی او را فرو گذار.
با همه دیدگاههای متفاوت کلاغ پرندهای است که به عنوان بخشی از طبیعت و آفریدههای خارقالعاده خداوند در طول قرنها به زندگی خود ادامه داده و میدهد.
کلاغ را همه ما دیدهایم و صدای قارقارش را از دور دست شنیدهایم. افراد خانواده ما هرکدام یک نظری درباره کلاغ داشتند.
کلاغی بود که در فصل پاییز هر روز صبح همیشه روی دیوار خانه مینشست و قارقار میکرد. خواهرم میگفت:«او از جنگلهای مناطق سرد آمده است. قبلاً روی شاخهای گوزنی زندگی میکرده است. حالا دلش برای خانهاش تنگ شده است. میدانی کلاغها خیلی دوست دارند روی شاخ گوزنها بنشینند.» من با تعجب به او نگاه میکردم و او برای کلاغ دست تکان میداد.
خود من کلاغها را دوست نداشتم؛ کلاغ خواهرم همه دانههایی را که من برای گنجشکها ریخته بودم میخورد. اصلاً کلاغها همهشان مثل هم هستند. از کجا معلوم که کلاغ امروزی همان کلاغ دیروزی باشد؟ اما راستی همه کلاغ ها مثل هم نیستند. بعضیکلاغها کاملاً سیاه هستند ولی بعضی دیگر پرهای خاکستری هم دارند. من از کلاغ بدم میآمد چون خاطره بدی از کلاغها داشتم. وقتی کوچک بودم، توی ایوان خانه مادربزرگم یک کلاغ به سرعت برق و باد گردویی را که شکسته بودم، به نوکش گرفت و از آنجا دور شد.
همان روز مادرم گفت کلاغها خیلی از چیزهایی را که پیدا میکنند، نمیخورند بلکه چال میکنند اما بعد یادشان میرود که آنها را کجا گذاشتهاند. روزی که به باغ رفته بودیم، در حالی که کلاغها بالای شاخهها نشسته بودند و قارقار میکردند؛ ما گردوهایی که آنها پنهان کرده بودند، پیدا میکردیم و میخوردیم.
پدرم میگفت کلاغها جانوران باهوش هستند. کلاغها اگر گردو یا فندق پیدا کنند، آنها را سر راه ماشینها قرار میدهند تا چرخ آنها پوست سخت آن را بشکند. همین که چیزها را قایم میکنند؛ یعنی آیندهنگری دارند. حتی از شامپانزه هم باهوشتر هستند.
پدربزرگم همیشه برایمان قصه تعریف میکرد و شعر میخواند. داستان هابیل و قابیل که یک داستان غمگین بود و کلاغ هم داشت را چند بار برایمان تعریف کرده بود. قابیل برادرش را میکشد. بعد بالای سرش مینشیند و میگوید وای چکار کنم. خدا یک کلاغ را میفرستد که دفن کردن مرده را به او یاد بدهد. قابیل آنقدر ناراحت میشود که میگوید وای من از یک کلاغ هم نادانتر هستم.
مادربزرگم از کلاغها بدش میآمد. وقتی یک کلاغ سر دیوار مینشست و قارقار میکرد، مادربزرگ دمپاییاش را پرت میکرد و میگفت: برو! پرنده شوم… وقتی میپرسیدم: شوم یعنی چه؟ چرا شوم است؟ میگوفت: یعنی خبرهای بد را میآورد. یعنی شگون ندارد. صبحها برایت نباید بخواند. کلاغ خبرچین است. اینها را که میگفت، ما تعجب میکردیم و او هیچوقت نمیگفت چرا شوم است.
نظر هرکدام از افراد خانوادهام که درست باشد، کلاغ شوم باشد یا باهوش، باز کلاغها همیشه همه جا حضور دارند.
منبع: