/ تدوین / اهمیت تدوین و علت استفاده از آن
آنچه در این مقاله می‌خوانید

اهمیت تدوین و علت استفاده از آن

مقدمه

دستی، کیفی را برداشت. مردی چپ چپ نگاه می کند. تفنگ شلیک می شود. مردی از کنار دیوار به سرعت می دود، چهره اش از درد در هم کشیده شده است. زنی در یک راهرو خالی راه می رود. زنی چیزی را روی زمین لگد می زند و به راه خود ادامه می دهد.
این یک فیلم است یا اینکه یک تفسیر لفظی از آنچه که ما هنگام تماشای یک فیلم ویدئویی تدوین شده می بینیم.اما طوری که ما آن را تجربه می کنیم، نیست – بلکه با آن فرق می کند.وقتی فیلم های چندبخشی محلی را می بینیم، می نشینیم و یک داستان را تجربه می کنیم.
ما روی هزاران تصاویر جداگانه که داستان را تشکیل می دهند، متمرکز نمی شویم، بلکه(اگر فیلم به خوبی ساخته شده باشد) ما در داستان گم می شویم، هرجا که دوربین رومینگ به ما نشان می دهد را می بینیم، مناظر افراطی را ارائه می دهد که هرگز نمی توانیم در زندگی خود تجربه کنیم.

تدوین چیست ؟

تدوین فیلم، هنری است که دست کم گرفته شده است. هدف نهایی تدوینگر این است که تدوین را نامرئی کند، و به همین ترتیب، اگر در هنگام تماشای فیلم، متوجه تدوین بشویم، خیلی رضایت بخش نیست.
اما چطور امکان دارد؟ ممکن است کمی وحشتناک به نظر بیاید که قطعات مختلف می توانند کنار هم جمع شوند تا بتوانند کلیت یکپارچه ای را تشکیل دهند.

بخش اسرارآمیز این کار، به هم چسبیدن این قطعات است در واقع به نظر می رسد،حتی اگر جابه جایی کامل از یک میدان دید با دیگری صورت گیرد نیز کار می کند،جابجایی که گاهی اوقات مستلزم پرش زمانی به جلو یا عقب و همچنین فضا است.به نظر می رسد که هیچ چیز در زندگی روزمره ما را برای شبیه سازی سریعی که یک فیلم مدرن ارائه می کند، آماده نکرده است.
پس چرا ما یک صحنه با 40 بار شات از بیست زاویه را به صورت یکپارچه می بینیم؟)اغلب در مکان هایی که در فاصله هزار مایل از یکدیگر فاصله گرفته اند(

مختصری از تاریخچه

قبل از درک نحوه کار تدوین، لازم است تا به گذشته این تکنیک نگاهی بیاندازیم تا نحوه تحول آن را به وضعیت کنونی اش بررسی کنیم.“در طول تاریخ صنعت فیلم سازی، کیفیت محصولات به صورت پیوسته بهبود یافته ” و با این کار هنر تدوین نیز بهبود یافته است.
در واقع، اولین فیلم ها اصلاً تدوین نشده اند. هنگامی که برادران لومیر در سال 1895 سینماتوگراف را اختراع کردند، دوربین یک دستگاه چندمنظوره بود.
دوربین نه تنها فیلم ضبط می کرد، بلکه به شما این امکان را می داد که آن را پردازش کنید و پروژه را داخل یک دستگاه اجرا کنید.

ادوین اس. پورتر

مردم در نهایت فهمیدند که می توانند (برای اینکه فیلم طولانی تر نشود – اولین فیلم ها تنها چند دقیقه طول کشیدند زیرا همه چیز روی یک حلقه قرار می گرفت)
با برش و چسباندن فیلم ضبط شده به هم، چیزهای جالبی را به وجود آورند. در ابتدا، این تنها به عنوان راهی برای ترکیب صحنه های جداگانه مورد استفاده قرار می گرفت: اگر یک تصویر از بیش از یک صحنه تشکیل می شد،برای پیوند دادن آخرین حرکت یک صحنه با اولین حرکت، تلاشی صورت نمی گرفت. هر گونه انتقال و گذار از یک حالت به حالتی دیگر، یک شکست کامل بود.
این یک قدم بزرگ برای تکامل تدوین بود، اما تا سال 1902، که ادوین اس. پورتر دریافت که این صحنه ها می توانند به یکدیگر متصل شوند،این قدم برداشته نشده بود.

زندگی یک آتش نشان آمریکایی

پورتر در فیلم “زندگی یک آتش نشان آمریکایی” متوجه شد که با پشت سرهم قرار دادن صحنه ها، اینطور به نظر می رسد که رویدادها به طور همزمان اتفاق می افتند.
با این حال، هنوز تمام صحنه هایی که از ابتدا تا انتها بازی شده بودند، بدون برش بودند و سپس با یک روایت بزرگتر با هم ارتباط برقرار می کردند.
در این زمان پورتر دریافت که در فیلم هایی که قبلاً ضبط کرده و در لوکیشنی غیر از طرح اصلی گرفته است، می تواند از فیلمبرداری فوتیج (مقدار فیلم برحسب فوت) استفاده کنند
و مخاطبان خواهند فهمید که این رویداد در یک زمان رخ داده است.

دی.دبلیو. گریفیث

این مسائل بسیار اساسی بود: پیوستگی ها می توانستند بین صحنه های غیر مرتبط با یکدیگر ساخته شوند و واقعا راه را برای دی.دبلیو. گریفیث هموار کرد.
گریفیث، امروزه و حتی در روزگار خود، به عنوان یک نابغه فیلمسازی درنظر گرفته می شود؛ تکنیک برش پیوسته او، تقریباً کل منشأ اکتشافاتش بود.
اولین برش تداومی موثر انجام شده توسط گریفیث برای فیلم “عشق به طلا” بود،زمانی که یک صحنه در وسط حرکت روی شات کامل یکی از کاراکترها بریده شد. هیچ صحنه ای تاکنون به بیش از یک شات تقسیم نشده بود و این نوآوری ساده منجر به یک انقلاب شد.گریفیث به زودی دریافت که می تواند تمامی صحنه ها را با یک سری از زوایای مختلف بگیرد، به جای آنکه فقط به صورت ایستا باشد و با تغییرات بیشتر در فواصل، شروع به ضبط کند.

هدف گریفیث در فیلم عشق به طلا

بر خلاف بازی روی استیج با جریان مداوم حرکت و دیالوگ از یک موقعیت مشابه، این شکست توالی ها، زوایای دوربین های نشان گذاری شده توجیه می کند و ابعاد جدیدی از تفسیر تصاویر فراهم می کند.
سپس گریفیث متوجه شد که احساسات می تواند نه تنها از طریق استفاده از زوایای دوربین و محتوای حقیقی، بلکه از طریق سرعت تدوین نیز تحت کنترل قرار گیرد.در واقع تمرکز زیادی بر روی حقیقی (رئال) سازی سینما قرار داشت و هدف گریفیث ایجاد یک دنیای سینمایی بود که خود ما و زندگی حقیقی را منعکس می کرد.این برخلاف کاری است که سرگئی آیزنشتاین انجام داد.

آیزنشتاین

آیزنشتاین یک کارگردان اهل شوروی بود که در فیلم های گریفیث مطرح شد و بسیاری از روشهای تدوین را با صدها بار تماشای صداهای طاقت فرسای گریفیث که کم کم بلند می شدند، آموخت.با تماشای فیلم ها او توانست نه تنها نحوه بکارگیری تدوین برای ایجاد درام را درک کند،بلکه شروع به تفکیک کردن روش های مختلف کرد و نظریه هایی را در زمینه آنها مطرح کرد.

نظریه های مختلف “مونتاژ” (به معنای واقعی کلمه “تدوین”) راه های مختلفی برای تدوین یک صحنه یا مفاهیمی هستند که در آن صحنه باید تدوین شود.به عنوان مثال، مونتاژ متریک به طور کامل مبتنی بر سرعت ثابت برش و کاملاً مستقل از محتوای درون قاب است.آیزنشتاین این را ابتدایی ترین نظریه می دانست.در مقایسه با مونتاژ ریتمیک که روی سرعت تمرکز دارد، اما عناصر درون قاب را در نظر می گیرد و مونتاژ تونال که مبتنی بر شباهت عناصر روشن و تاریک در فریم برش داده شده می باشد.

فیلم “رزم ناو پوتمکین

مثال های خوبی از همه اینها در فیلم “رزم ناو پوتمکین” آیزنشتاین وجود دارد که می توانید در اینجا ببینید.بر اساس نظر ایزنشتاین، برترین شکل مونتاژ، مونتاژ استدلالی است.

این مفهومی است که آیزنشتاین براساس این ایده مطرح کرد که در هنگام کنار هم قرار گرفتن دو تصویر، یک ایده سوم و کاملاً جدید ایجاد می شود.او دیدگاه خود را با نگارش هیروگلیف شرقی (خط تصویری مصر باستان) نشان داد،که در آن دو نماد به یک ایده کاملا جدید تبدیل می شوند.

برای مثال چنین موردی، زمانی که نمادهای منفرد چشم و آب با هم ترکیب می شدند تا” گریه” را ایجاد کنند، دیده می شد.زیربنای این ایده از جلوه کولشوف (Kuleshov Effect) ریشه می گیرد، که توسط لف کولشف در مدرسه ای که ایزنشتاین در آن حضور داشت، اجرا شد.

لف کولشف

کولشف، یک آزمایش معروف انجام داد که در آن با فیلمبرداری فوتیج از یک بازیگر شوروی، یک چهره طبیعی ساخته و آن را با تصاویر مختلف دیگر برش زد.به عنوان مثال، کلیپ با چهره طبیعی بازیگر آغاز می شد، به نوزاد در حال گریه کات می کند و سپس به بازیگر معروف کات می کند.

هنگامی که از مخاطبان درباره عملکرد بازیگر سوال می شد، آنها می گفتند که او یک احساس دقیق را نشان داده است که می توانید این احساس را در چهره او ببینید.به یک مخاطب جداگانه کلیپ مشابهی نشان داده شد، فقط در آن کاسه سوپ به جای نوزاد قرار داده شده بود و مخاطب ادعا کرد که بازیگر به وضوح گرسنه است.

ایده کراشینگ

نکته آزمایش وی، نشان دادن این است که الحاق این دو ایده می تواند بر معنی هر دو تاثیر بگذارد.آیزنشتاین این ایده را پذیرفت و گفت که ایده سوم توسط الحاق (یا در زبان او، “کراشینگ”) دو تصویر ایجاد شده است که یک ایده کاملا جدید است.

نمونه خوب آن را می توان در اکتبر آیزنشتاین دید که در آن آیزنشتاین نمادهای مسیحی را با بتهای مشرکان به منظور انتقاد از کلیسا، الحاق می کند.این ایده ترکیبی از ایده ها برای تدوین فیلم ها بسیار ضروری است، همانطور که امروز می دانیم، و به طور فزاینده در شات های کاراکترهای مناظر باورنکردنی می بینیم،که این کار برای ارتباط با هم و ایجاد معنی بین شات های مختلف باید در ذهن ما بمانند، ایجاد می شود.

منبع : 1

برچسب ها :

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!

کل :
میانگین :
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x