خاطراتی از مبارزات امام خمینی و دوران انقلاب
یکی از روزها، وقتی حضرت امام تشریف بردند به دستشوئی، مشاهده میکنند که دستشوئی تمیز نیست آستین و شلوار را بالا میزنند و همه دستشوئی را کاملاً شستشو میدهند، دوستان میبینند که بیرون آمدن امام خیلی طول کشید، بعد از ساعتی درب دستشوئی باز شد و ایشان دست و پا بالا زده بیرون آمدند. شخصیتی که دنیا را در سیطره خبری خود قرار داده بود، این طور دنیا را کوچک میشمرد و خود را اسیر این زندگی دنیائی قرار نمیدهد. این نحو زندگی کردن از نظر اخلاق عملی، درس بزرگی است برای همه مردم.
از زمانی که من و شهید عراقی در نوفل لوشاتو بودیم شکایتی از ناحیه همسایهها نشد، اما امام که خود معلم اخلاق بودند بارها از اینکه در این روستا آسایش مردم به هم خورده بود عذرخواهی داشتند؛ ضمن اینکه این روستای سرسبز ظرفیت این همه ایاب و ذهاب و جمعیت خبرنگاران و شخصیتهای جهانی را نداشت، آنچه مسلم است، اگر چه آسایش آنها تا حدودی بهم خورده بود ولی رونقی هم برای آنها ایجاد شد. شهید مهدی عراقی میگفت: پایان روزهائی که امام نوفل لوشاتو را ترک میکردند برای اهالی آن روستا هدیه فرستادند و از اینکه برای اهالی مزاحمتی ایجاد شده، عذر خواهی کردند.
همانطور که می دانید یک مدیر توانا مدیری است که کارها را تقسیم کند و ناظر بر اجرای خوب آن باشد اگر یکوقتی اشکالی پیش آمد بداند اشکال را چطور برطرف کند. همانگونه که ما در پاریس می دیدیم ایشان مدیریت خوبی در اداره منزل حضرت امام داشتند. در نوفل لوشاتو روزی سیصد، چهارصد خبرنگار از سراسر دنیا مراجعه می کردند. نامههای مختلف از ایران میآمد. مراجع، شخصیتهای سیاسی و … مکاتبه میکردند و ایشان با نهایت بزرگ منشی و مدیریت خوب بیت امام را در پاریس اداره کردند.
من با مرحوم حاج احمدآقا در ایران هم که بودم ارتباط تنگاتنگی داشتم. شهرکی در سالاریه قم احداث شد و من مدیرعامل شرکت بودم لذا هفتهای دو روز در روزهای سه شنبه و چهار شنبه در قم بودم، در یکی از همین روزها بود که برای اولین بار حاج احمد آقا من را دعوت کردند به منزلشان و نهاردرخدمتشان بودم. ارتباط و آشنایی مان ازهمان موقع شروع شد.
بعضی از گروهها و بعضی از طلاب جوان که میخواستند حرکتی داشته باشند ایشان واسطه بودند و من نیازهای آنها را برطرف میکردم. از جمله حجتالاسلام محمد علی رحمانی که از طرف حاج احمد آقا معرفی شد مبنی بر اینکه اینها میخواهند فعالیت کنند و برای این کار دستگاه تکثیر لازم دارند.
در کنار این کارها ارتباط مالی هم داشتیم به طوری که من ماهانه مبلغی را در اختیار حاج احمد آقا قرار میدادم و یا غیر از مسأله مالی گاهاً بعضی از طلاب و دوستان به ایشان در رابطه با تهیه امکانات در جهت مبارزه مراجعه میکردند و ایشان هم بوسیله اینجانب مشکل آنها را حل میکردند. در هر حال تا زمانی که مرحوم حاج احمد آقا درقم بودند ارتباط تنگاتنگ بود.
بعد که تشریف بردند به نجف ارتباط قطع شد تا اینکه در نوفل لوشاتو کنار ایشان بودم. باید اذعان کنم که وجود حاج احمد آقا در نوفل لوشاتو به عنوان فرزند امام وجود پر خیر و برکتی بود. الحق ایشان فردی با هوش، مخلص و سراپا در اختیار امام بودند. مرحوم حاج احمدآقا خیلی مبادی اخلاق بودند و هدایت کلی تشکیلات در نوفل لوشاتو به عهده ایشان بود. از جمله کسان دیگری که در نوفل لوشاتو همکاری خوبی داشتند، آقای محتشمیپور و مرحوم آقای فردوسی پور بودند.
حاج احمد آقا در ایران هم همین سیره را عمل می کردند. امام فقط یک شب مدرسه رفاه خوابیدند و از شب بعد به مدرسه علوی رفتند. آن شب هم در مدرسه علوی وقتی به همراه ستاد استقبال به خدمت امام رسیدیم حضرت امام فرمودند: بروید برای اداره اینجا هیأت مدیره تشکیل بدهید و مرحوم حاج احمد آقا در اجرای این برنامه موفق بود و خیلی از کارها از قبیل رفت و آمدهای امام، کنترل وضعیت آنجا، حفاظت و حراست از حضرت امام، تدارکات و … زیر نظر ایشان انجام می گرفت.
در اوایل مبارزات که اعلامیههای متعددی متعاقباً از امام صادر می شد، یکی از علمای تهران توسط بنده پیامی به امام در قم فرستاد به این مضمون که چون حضرتعالی در عداد مراجع و صاحبان رساله علمیه هستید، زیبنده ی شما نیست این اندازه زیاد اعلامیه بدهید. قدری آنها را کمتر کنید. وقتی بنده پیام را به امام تقدیم کردم فرمودند: «سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید من نمیخواهم مرجع بشوم، میخواهم به وظیفه عمل کنم.»
وقتی امام در اوایل انقلاب از تهران به قم رفت، قشرهای مختلف به دیدار وی می آمدند. روزی عده ای از کشتی گیران با بدن های ورزیده و پیراهن های آستین کوتاه، خدمت امام رسیدند. امام آنها را مورد تفقد خاصی قرار داد و بیاناتی راجع به اهمیت ورزش و این که عقل سالم در بدن سالم است، ایراد فرمود و به ورزشکاران هم که دچار تعجب شده بودند، اجازه داد تا اظهاراتی بکنند. [امام در این دیدار]، با خنده اظهار داشت: من از این بازوهای شما خوشم می آید.
در یکی از ملاقاتهایی که قبل از انقلاب پس از آزادی از زندان با امام داشتم ایشان فرمودند: تو جوانی و لازمه ی جوانی صرف نظر از ایمان و عقیده این است که آماده باشید برای پیکار و مبارزه با رژیم و من که پیرمردی شده ام از آن فقها و علمایی نیستم که گمان کنم و تصور کنم و چنین بینشی و برداشتی از اسلام داشته باشیم که راه زندگی و عبادت، عبارت باشد از اینکه از حرم به منزل بروم، از منزل به حرم و مسجد و در رابطه با رویدادها و حوادثی که برای امت اسلام پیش میآید هیچ احساس مسئولیت نکنم، بلکه اگر بفهمم مسأله ای پیش آمده و برخلاف مصالح و منافع مردم و اسلام گامی برداشتهاند میآیم وسط خیابان و داد میزنم.»
یکی از روحانیون که میگفت فرح- همسر شاه- از بستگان ماست، نقل میکرد: سرهنگ مولوی- مسئول دستگیری امام- در روز 15 خرداد 42 به قم آمده بود و به من گفت وقت بگیر برویم خدمت ایشان.
وقت گرفته خدمت امام رفتیم. سرهنگ مولوی گفت: تصدقتان بروم بنده از مخلصین شما هستم! نوکر شما هستم، مقلد شما هستم، چاکر شما هستم. پیامی از شاه برای شما دارم. پیام این است که شاه، سلام خدمتتان رسانده و عرضی کرده که تمام مقامات و مراتبی را که دستگاه برای مرحوم آقای بروجردی قائل بوده، عیناً برای شما قائل است، منتها شما به دولت و دستگاه کار نداشته باشید و شما احترامتان کاملاً محفوظ است. این روحانی میگفت امام در پاسخ فرمودند: «من اگر هرجا وظیفه شرعی ام ایجاب بکند نمیتوانم ساکت بنشینم».
روی این جهت بود که ایشان را مجدداً به ترکیه تبعید کردند.
امام در برخورد با دشمنان بسیار قاطع بود و تردید به خود راه نمیداد. یادم هست اوایل شروع نهضت یک روز صبح زود رفتم خدمت ایشان که تنها زیر کرسی بودند، در همین هنگام شخصی به نام بهبودی از مقامات دربار آمد و از ایشان اجازه ملاقات میخواست. امام اجازه دادند و آن شخص به خدمت امام آمد. ایشان هم در کمال بی اعتنایی نسبت به او به سخنانش گوش دادند. او خطاب به امام گفت شما در این راه تنها هستید و اضافه کرد آقای شریعتمداری با ما هست، شما فکر نکنید پیروز خواهید شد و بعد هم شروع کرد به تهدید کردن امام. ایشان در پاسخ فرمودند: «این را بدانید تا من زنده هستم اگر در خانه ام را هم به رویم ببندید از پای نخواهم نشست و با این نیش قلم علیه شما خواهم نوشت و اگر نشد از شکاف در سخنم را به مردم خواهم رساند.»
خیلیها در داخل كشور كارهای بزرگ و مخلصانه و فداكارانهای انجام میدادند، اما اگر مركزیّت امام نبود، هیچكدام از این كارها نبود؛ همهی این تلاشها شكست میخورد و همهی این انسانها از نفس میافتادند. آن كسی كه از نفس نمیافتاد، او بود و دیگران هم به نیروی او قوّت و نیرو میگرفتند.
امام خمینی_خاطرات انقلاب
منبع: