حکایت آداب نیکان با این جمله شروع میشود که آورده اند شیخ جنید بغدادی، از عارفان قرن سوم هجری، از شهر بیرون رفت… در ادامه شما را با معنی درس آداب نیکان، معنی کلمات و آرایه های ادبی آن را آشنا خواهیم کرد.
محمد حبله رودی از نویسندگان بزرگ قرن یازدهم هجری است و اثر معروف “جامع التمثیل” از اوست. در این کتاب مجموعه زیبایی از تمثیلها و حکایات، مخصوصا حکایاتی که بصورت مثال درآمدهاند، آورده شده است. داستان آداب نیکان، ابوالقاسم بن محمدبن جنید معروف به جنید بغدادی و بهلول که فردی دانا و آگاه است، دو کاراکتر اصلی این داستان هستند. در ادامه این مطلب به بررسی داستان و معنی درس آداب نیکان خواهیم پرداخت.
آورده اند که شیخ جنید بغدادی، از عارفان قرن سوم هجری، از شهر بیرون رفت و مریدان از پی او میرفتند. شیخ از احوال بهلول پرسید. مریدان گفتند: «او مرد دیوانهای است و تو را با او چه کار؟» گفت: «او را طلب کنید که مرا با او کار است.»
او را طلب کنید که مرا با او کار است: او را صدا کنید (جستجو کنید و احضار کنید)؛ چرا که من با او کار دارم.
او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش او بردند. شیخ سلام کرد، بهلول جواب سلام او را داد. فرمود: «تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟»
عرض کرد: «آری.»
بهلول فرمود: «باری، طعام خوردن خود را میدانی؟»
عرض کرد: «اول بسم الله میگویم، از پیش خود می خورم.»
بهلول برخاست و فرمود: «تو میخواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی!» و به راه خود رفت.
از پیش خود می خورم: از جلوی خودم غذا برمی دارم و میخورم. (به سهم دیگران دست درازی نمیکنم)
«را» در طعام خوردن خود را میدانی، «حرف اضافه» است => درباره [آداب] طعام خوردن دانشی داری؟
پس مریدان شیخ را گفتند: «یا شیخ این مرد دیوانه است.»
شیخ در پی او روان شد و گفت: «مرا با او کار است.» چون بهلول به ویرانهای رسید، بازنشست. جنید به او رسید. بهلول پرسید: «آیا سخن گفتن خود را میدانی؟»
عرض کرد: «آری، به قدر میگویم و بیموقع و بیحساب نمیگویم. به قدر فهم مستمعان می گویم و…»
بهلول گفت: «چه جای طعام خوردن که سخن گفتن هم نمیدانی!» پس برخاست و برفت. جنید باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
چه جای طعام خوردن که سخن گفتن هم نمیدانی: به کنایه: انتقادی به طعام خوردنت نیست چرا که حتی آداب سخن گفتن را هم بلد نیستی. «چه جایِ» کنایه از «چه اهمیتی دارد» است.
بهلول گفت: «تو از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیدانی! باری، آداب خوابیدن خود را میدانی؟»
عرض کرد: «آری میدانم.» پس آنچه آداب خوابیدن بود که از حضرت رسول (ص) رسیده بود، بیان کرد. بهلول گفت: «فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمیدانی!»
خواست برخیزد. جنید دامنش بگرفت و گفت: «من نمیدانم، تو از بهر خدا، مرا بیاموز.»
از بهر خدا، مرا بیاموز: به خاطر خدا، به من یاد بده
دامن کسی را گرفتن: کنایه از متوسل شدن به کسی، از او درخواست کمک کردن
بهلول گفت: «تو دعوی دانایی میکردی، اکنون که به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن، آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب بجا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. در سخن گفتن نیز باید اول، دل، پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و گرنه سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در آداب خواب، اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد و در ذکر حق باشی تا بخواب روی.» جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد.
آرایه ادبی:
صد از اینگونه: کنایه از دفعات زیاد
بغض و کینه و حسد: تناسب
معنی درس آداب نیکان
منبع: