شعر خوان هشتم در فارسی دوازدهم یا فارسی 3 آمده است. این شعر نیمایی بر وزن فاعلاتن است و شاعرآن مهدی اخوان ثالث میباشد. این داستان اشاره ای به مرگ تختی دارد و درونمایه آن مظلومیت قهرمانان، بیان ناجوانمردیهای زندگی و دلاوری های رستم است. در ادامه با معنی درس خوان هشتم با شما خواهیم بود.
یادم آمد هان!
داشتم میگفتم: آن شب نیز
سورت سرمای دی بیدادها میکرد
و چه سرمایی، چه سرمایی
باد برف و سوز وحشتناک
شب: نماد بیداد و ستم
یداد سورت سرمای دی: جانبخشی، کنایه از شدت سرما
دی: مجاز از زمستان – بیانگر ستم در جامعه
سرما، بادبرف، سوز، دی: تناسب
هان، آن: جناس
لیک خوشبختانه آخر سرپناهی یافتم جایی
گرچه بیرون تیره بود و سرد، همچون ترس
قهوه خانه گرم و روشن بود، همچو شرم …
بیرون … سرد همچون ترس: تشبیه
گر چه بیرون تیره بود و سرد همچون ترس: واج آرایی صامت «ر»
قهوه خانه گرم و روشن بود همچون شرم: تشبیه
گرم، سرد؛ تیره، روشن: تضاد
گرم، شرم: جناس
تیره و سرد بودن ترس، گرم و روشن بودن شرم: حس آمیزی
سرد: ایهام (۱- در برابر گرم ۲- صمیمی نبودن)
گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
همگنان را خون گرمی بود.
قهوه خانه گرم و روشن، مرد نقال آتشین پیغام
راستی کانون گرمی بود.
خون گرمی بود: کنایه از صمیمیت و مهربانی
گرم، روشن، آتشین: تناسب
آتشین پیغام: کنایه از گیرایی سخن، حس آمیزی
کانون: ایهام (۱- انجمن ۲- آتشدان)
کانون گرم: ایهام (۱- داغ ۲- صمیمی و پرمهر)
گرم: واژه آرایی
مرد نقّال – آن صدایش گرم، نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش، چونان حدیث آشنایش گرم –
نای: مجاز از صدا و سخن
دم: مجاز از سخن
ساکت بودن سکوت: تشخیص
ساکت، سکوت: همریشگی
دمش چونان حدیث آشنایش گرم: تشبیه
چونان: ادات تشبیه
گرم بودن دم: کنایه از گیرایی کلام
صدای گرم، نای گرم، دم گرم، حدیث گرم: حس آمیزی
راه میرفت و سخن میگفت
چوبدستی منتشا مانند در دستش،
مست شور و گرم گفتن بود.
صحنه میدانک خود را تند و گاه آرام میپیمود.
چوبدستی منتشا مانند: تشبیه
مست شور: اضافه استعاری
مست شور: کنایه از این که هیجان همه وجودش را فراگرفته بود
گرم گفتن: کنایه از سرگرم سخن گفتن با تمام وجود
گرم گفتن: حس آمیزی
تند، آرام: تضاد
همگنان خاموش
گرد بر گردش، به کردار صدف بر گرد مروارید،
پای تا سر گوش
به کردار صدف: مانند صدف
گرد بر گردش به کردار صدف بر گرد مروارید: مردم دور او جمع شده بودند (مشبه) همان طوری که صدف مروارید را فرا میگیرد (مشبه به)، تشبیه مرکب، خاموش و پای تا سر گوش (وجه شبه)
واج آرایی صامت«گ»،«د»،«ر»
به کردار: ادات تشبیه
گرد: تکرار
مروارید، صدف: مراعات نظیر
پای تا سر: مجاز از همه وجود
پای تا سر گوش: کنایه از بسیار دقیق گوش دادن
پا، سر، گوش: تناسب
هفت خوان را زادسرو مرو
یا به قولی «ماخ سالار» آن گرامی مرد
آن هریوه خوب و پاکآیین – روایت کرد:
خوان هشتم را
من روایت میکنم اکنون…
من که نامم ماث…
سرو، مرو؛ مرو، مرد؛ مرد، کرد: جناس
واژه آرایی: من
واج آرایی: «م»
همچنان میرفت و میآمد.
همچنان میگفت و میگفت و قدم میزد
میرفت، میآمد: تضاد
میگفت: واژه آرایی
واج آرایی: «م»
قصّه است این، قصّه، آری قصّه درد است
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بی عیار و شعر محض خوب و خالی نیست
هیچ -همچون پوچ- عالی نیست.
قصه، است، نیست: واژه آرایی
است، نیست: تضاد
مهر، کین: تضاد
مرد، نامرد: تضاد
مهر، مرد؛ کین، نامرد: لف و نشر
هیچ همچون پوچ عالی نیست: متناقض نما، تشبیه
واج آرایی «س»، «چ»
خالی، عالی: جناس
این گلیم تیره بختی هاست
خیس خون داغ سهراب و سیاوشها،
روکش تابوت تختی هاست
این گلیم تیره بختی هاست: تشبیه
گلیم تیره بختی: اضافه تشبیهی
سهراب، سیاوش: تلمیح به داستان سیاوش و سهراب، نماد انسانهای ستم دیده و پاکدامن
خیس خون بودن: کنایه از تر و تازه بودن
داغ : ایهام (۱- گرم ۲- درد و سوگ)
روکش تابوت تختی: کنایه از ملی بودن ماجراست، تلمیح
تشبیه قصه خوان هشتم به روکش تابوت تختی
اندکی استاد و خامش ماند؛ پس هماوای خروش خشم
با صدایی مرتعش لحنی رجز مانند و دردآلود
خواند:
خروش خشم: استعاره پنهان
رجز مانند: تشبیه
لحنی رجز مانند: کوبنده و دشمن کوب
آه
دیگر اکنون آن عمادِ تکیه و امّید ایرانشهر
شیرمردِ عرصه ناوردهای هول
پورِ زالِ زر جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بی مانند
عماد: استعاره از رستم؛ رستم نماد همه پهلوانانی است که در جامعه دیگر مورد احترام و ارزش نیستند و با خدعه از میان رفته اند.
ایرانشهر: مجاز از مردم ایران
شیرمرد: تشبیه
آن که هرگز- چون کلید گنج مروارید–
گم نمیشد از لبش لبخند،
خواه روز صلح و بسته مهر را پیمان،
خواه روز جنگ و خورده بهر کین سوگند
چون کلید … لبخند: تشبیه
کلید: استعاره از خنده
گنج: استعاره از دهان
مروارید: استعاره از دندان
کلید، گنج، مروارید: تناسب
گم نشدن لبخند: کنایه از لبخند همیشگی داشتن
صلح، جنگ: تضاد
مهر، کین: تضاد
خواه: واژه آرایی
آری اکنون شیر ایران شهر
تهمتن گرد سجستانی
کوه کوهان، مرد مردستان، رستم دستان،
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور،
کشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه و خنجر،
چاه غدر ناجوانمردان
*چاه پستان، چاه بی دردان،
چاه چونان ژرفی و پهناش، بی شرمیش ناباور
و غم انگیز و شگفت آور.
ادبیات دوازدهم_معنی درس خوان هشتم_شاهنامه
منبع: