معنی درس قاضی بست
۵. تا این عارضه افتاده بود، بونصر نامه های رسیده را، به خطِّ خویش، نکُوت بیرون می آورد و از بسیاری نکُوت، چیزی که در او کَراهیتَی نبود، می فرستاد فرودِ سرای، به دستِ من و من به آغاجیِ خادم می دادم و خیرخیر جواب می آوردم و امیر را هیچ ندیدمی تا آ نگاه که نامه ها آمد از پسران علی تکین و من نُکَت آن نامه ها پیش بردم و بشارتی بود. آغاجی بستَد و پیش بُرد. پس از یک ساعت، برآمد و گفت: «ای بوالفضل، تو را امیر می بخوانَد.
از وقتی که این بیماری پیش آمده بود بونصر از نامههای رسیده با خط خود نکته برداری میکرد و از تمامی نکتهها آنچه را که در آن خبر ناخوشایندی نبود به وسیلۀ من به اندرونی میفرستاد و من آن نامهها را به آغاجی خادم میدادم و به سرعت جوابها را برای بونصر میآوردم و امیر را اصلا نمیدیدم تا زمانی که نامههایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصه(نکتههای) آن نامهها را که در آنها خبر خوشی بود به دربار بردم. آغاجی نامهها را از من گرفت و پیش امیر برد. پس از یک ساعت جلو آمد و گفت: ای ابوالفضل امیر تو را صدا میکند.
معنی کلمات: عارضه: حادثه، بیماری / نُکَت: جمع نکته، منظور مطالب مهم و گزیده / بونصر: ابو نصر مشکان رئیس دیوان رسایل مسعود غزنوی است. / دیوان رسایل یا رسالت: اداره ای بوده که از طرف شاه، مسئول صدور نامه / کراهیت: ناپسندی / چیزی که در او کراهیتی نبود: خبری که ناگواری و ناخوشایندی در آن نبود / فرود سرای: اندرونی، اتاقی در خانه که پشت اتاقی دیگر واقع شده باشد، مخصوص زن و فرزند و خدمتگزاران / دست: مجاز از وسیله / آغاجی: اسم خاص است، شخصی است که خادم و پرده دار ویژه سلطان مسعود بود. / خیرخیر: سریع، آسان / نکت: ج نکته / بشارت: مژده / ستدن: گرفتن(بن ماضی: ستاند، ستد؛ بن مضارع: ستان) / برآمد: جلو آمد / میبخواند: صدا میکند.
∼✂∼✂∼✂∼
۶. پیش رفتم. یافتم خانه تاریک کرده و پرده های کتان آویخته و ترَ کرده و بسیار شاخه ها نهاده و تاس های بزرگِ پرُ یخَ بر زَبرَِ آن و امیر را یافتم آنجا بر زَبرَِ تخت نشسته، پیراهن توزی، مِخنقَه در گردن، عِقدی همه کافور و بوالعَلایِ طبیب آنجا زیرِ تخت نشسته دیدم.
به نزد امیر رفتم و دیدم که خانه را تاریک کرده اند و پردههای کتانی خیس در آن آویزان کرده اند و شاخههای بسیاری در آنجا گذاشته بودند و تشتهای بزرگ پر از یخ بر روی آن شاخهها گذاشته بودند و امیر را دیدم که آنجا بر روی تخت نشسته بود در حالی که پیراهن نازک کتانی بر تن و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود.
معنی کلمات: پیش: جلو / یافتن: دیدن، مشاهده کردن / خانه: اتاق / کتّان: نوعی پارچه سفید رنگ که از الیاف گیاهی به همین نام کتان، بافته شده است / مخنقه: گردنبند / عقد: گردنبند / کافور: ماده خوشبو و سفید رنگی بوده که در گذشته برای تب زدایی و ضد عفونی کردن از آن استفاده می کردند. / تاس: تشت / زَبَر: رو، بالا / زیر: پایین / توزی: پارچه ای نازک کتانی که نخست در شهر توز بافته میشده است، منسوب به توز
دستور زبان: تاریک کرده، آویخته، تر کرده، نهاده و نشسته، صفت مفعولی هستند.(صفت مفعولی = بن ماضی + ه)
∼✂∼✂∼✂∼
← معنی درس قاضی بست →
۷. گفت: «بونصر را بگوی که امروز دُرُستم و در این دو سه روز، بار داده آید که علتّ و تب تمامی زایل شد. »
معنی کلمات: درست: تندرست، سالم / آید: شود / علت: بیماری / تمامی: کاملاً / زایل شدن: نابود شدن، برطرف شدن
دستور زبان: داده آید: داده شود (فعل مجهول) / حرف «را» در عبارت «بونصر را بگوی»: به معنای به
∼✂∼✂∼✂∼
۸. من بازگشتم و این چه رفت، با بونصر بگفتم. سخت شاد شد و سجدۀ شکر کرد خدای را عزَوََّجلَ بر سلامتِ امیر و نامه نبشته آمد. نزدیکِ غاجی برُدم و راه یافتم، تا سعادتِ دیدارِ همایونِ خداوند، دیگر باره یافتم و آن نامه را بخواند و دوات خواست و توقیع کرد و گفت: «چون نامه ها گُسیل کرده شود، تو باز آی که پیغامی ست سویِ بونصر در بابی، تا داده آید. » گفتم: «چنین کنم » و بازگشتم با نامۀ توقیعی و این حال ها را با بونصر بگفتم.
من بازگشتم و هر چه اتفاق افتاده بود به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر شکر کرد و نامه نوشته شد. آن را نزد آغاجی بردم و اجازه ورود یافتم تا بار دیگر افتخار دیدار امیر مسعود را که برای من فرخنده بود پیدا کردم. نامه را خواند و مرکب و دوات خواست و امضا کرد و گفت: هنگامی که نامهها فرستاده شد، تو برگرد که پیغامی برای بونصر در زمینه ای دارم تا پیغام را به تو بدهم. گفتم: چشم. بازگشتم با نامههای امضا شده و داستان را برای بونصر گفتم.
معنی کلمات: نبشته: نوشته / آمد: شد/ نبشته آمد: فعل مجهول / همایون: خجسته، مبارک، فرخنده / خداوند: شاه، دارنده / گُسیل کردن: فرستادن، روانه کردن / دربابی: در زمینه ای/ حال: جریان، وضع / دوات: جوهردان
∼✂∼✂∼✂∼
∼✂∼✂∼✂∼
۹. و این مردِ بزرگ و دبیرِ کافی، به نشاط، قلم درنهاد. تا نزدیک نمازِ پیشین، از این مهمّات فارغ شده بود و خَیلتاشان و سوار را گُسیل کرده. پس، رُقعَتی نبشت به امیر و هر چه کرده بود، بازنمود و مرا داد. و ببُردم و راه یافتم و برسانیدم و امیر بخواند و گفت:« نیک آمد» و آغاجیِ خادم را گفت: «کیسهها بیاور» و مرا گفت: «بستان»؛ در هر کیسه، هزار مثقال زَرِپاره است.
بونصر را بگوی که زَرهاست که پدرِ ما از غَزوِ هندوستان آورده است و بتُانِ زَریّن شکسته و بگداخته و پاره کرده و حلال ترِ مالهاست. و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقه ای که خواهیم کرد حلالِ بی شُبهَت باشد، از این فرماییم؛ و میشنویم که قاضیِ بُست، بوالحسنِ بولانی و پسرش بوبکر سخت تنگدست اند و از کس چیزی نستانند و اندکمایه ضَیعَتی دارند. یک کیسه به پدر باید داد و یک کیسه به پسر، تا خویشتن را ضَیعَتَکی حلال خرند و فَراخ تر بتوانند زیست و ما حَقِّ این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لخَتی گزارده باشیم.
و تا نزدیک نماز ظهر این کارهای مهم را به پایان رسانید و چاکران و سواران را فرستاده بود. سپس نامه ای نوشت به امیر و هر کاری را که انجام داده بود گزارش کرد. نامه را بردم و اجازه ورود یافتم و نامه را به امیر دادم، امیر خواند و گفت خوب شد. به آغاجی خادم گفت کیسهها را بیاور و به من گفت این کیسهها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خرد شده است.
به بونصر بگوی طلاهایی است که پدرم از جنگ هندوستان آورده است و بتهای طلایی را شکسته و ذوب کرده و خرد کرده و این حلالترین مالهاست. در هر سفری برای ما از این طلاها میآورند تا هر وقت بخواهیم صدقه بدهیم که بی شک و تردید حلال باشد، از همین طلاها دستور میدهیم بدهند. شنیده ایم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر بسیار تهیدست اند و از کسی چیزی قبول نمیکنند و زمین زراعتی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر بدهید تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حلال بخرند تا بتوانند راحت تر زندگی کنند تا ما نیز شکر این نعمت تندرستی که به دست آوردیم مقدار کمی ادا کرده باشیم.
دبیر: نویسنده / کافی: باکفایت، لایق، کارآمد/ به نشاط: با خوشحالی / قلم درنهاد: کنایه از این که شروع به نوشتن کرد / نماز پیشین: نماز ظهر / مهمات: کارهای مهم و خطیر / فارغ شدن: آسوده شدن از کار / خَیلتاش: هریک از سپاهیانی که از یک دسته باشند / رقعت: خردنامه، نامۀ کوتاه، رقعه، یادداشت / بازنمود: گزارش کرد / راه یافتن: اجازه ورود یافتن / نیک آمد: خوب شد /
ستاندن: گرفتن (بن ماضی: ستاند، بن مضارع: ستان) / زر پاره: قراضه و خردۀ زر، زر سکه شده / پاره کرده: تکه تکه کرده / حلال تر: حلال ترین / غزو: جنگ با کافران / بی شبهت: بی شک، بی تردید / ضیعت: زمین زراعی / ضیعتک: زمین زراعی کوچکی / فراخ تر: آسوده تر، راحت تر/ زیستن: زندگی کردن (بن ماضی: زیست، بن مضارع: زی) لختی: اندکی / گزاردن: انجام دادن (بن ماضی: گزارد، بن مضارع: گزار) / گداختن: ذوب کردن (بن ماضی: گداخت، بن مضارع: گداز(
دستور زبان: «را» در مرا: نقش نمای حرف اضافه به معنی «به».
معنی درس قاضی بست
منبع: