کلاس نقاشی گزیده ای از کتاب اتاق آبی سهراب سپهری درباره خاطرات کودکی اوست. بازگردانی و معنی درس کلاس نقاشی را با معنی کلمات و آرایه های ادبی هر درس در دو بخش قلمرو ادبی و قلمرو فکری و همچنین معنی وقب در فارسی دهم، معنی اسب از پهلو اسبی خود را به کمال نشان می داد، معنی دست معلم از وقب حیوان روان شد، معنی غارب را بخوانید.
درس نهم فارسی دهم «کلاس نقاشی» نام دارد که متنی است از کتاب اتاق آبی، نوشتۀ سهراب سپهری (اتاق آبی کتابی از سهراب سپهری شاعر است که به نثر نوشته شده و شامل مطالبی دربارهٔ خاطرات و برداشتهای فیلسوفانه او از دوران کودکی است.) در این مطلب معنی درس کلاس نقاشی را با آرایه ها و معنی کلمات هر بند میخوانید
زنگ نقّاشی بود، دلخواه و روان بود. خشکی نداشت. به جد گرفته نمیشد. خنده در آن روا بود. «صاد» معلمّ ما بود؛ آدمی افتاده و صاف . سالش به چهل نمیرسید. دور نبود. صورتک به رو نداشت. کارش نگار نقشۀ قالی بود و در آن دستی نازک داشت. نقش بندی اش دلگشا بود و رنگ را نگارین میریخت. آدم در نقشه اش نبود و بهتر که نبود. در پیچ و تاب عرفانیِ اسلیمی، آدم چه کاره بود؟!
معنی: زنگ نقاشی بود، دوست داشتنی و زود میگذشت. خسته کننده نبود. جدی گرفته نمیشد. همه در کلاس اجازه خندیدن داشتند. نام معلم ما «صاد» بود؛ آدمی فروتن و ساده. کمتر از چهل سال داشت. با ما صمیمی بود. متظاهر و دورو نبود (خودش را نمیگرفت). کارش کشیدن نقشۀ قالی بود و در آن مهارت داشت. نقاشی اش چشم نواز بود و رنگ آمیزی اش بسیار خوب بود. در نقاشیهایش تصویر آدم نمیکشید و بهتر که انسان را نقاشی نمی کرد. در پیچ و تاب عرفانیِ نقشه مینیاتور، آدم نقشی ندارد (بهتر است آدم نباشد)!
دلخواه و روان بود: دوست داشتنی بود و زود میگذشت / خشکی نداشت: خسته کننده نبود، رسمی نبود. / به جد گرفته نمیشد: جدی گرفته نمی شد/ روا: جایز / صاد: اسم آموزگار/ افتاده: فروتن / صاف: پاکدل / صورتک: نقاب/ نگار نقشه: نقاشی، کشیدن نقشه / دست: مجاز از نگارگری / نازک: ظریف /نقش بندی: نقاشی / دلگشا: دوست داشتنی / رنگ را نگارین میریخت: خوب رنگ آمیزی میکرد / عرفانی: خداشناسی/ اسلیمی: ممال اسلامی
آرایه های ادبی: خشکی نداشتن کلاس: حس آمیزی/ معلم دور نبود: کنایه از اینکه صمیمی بود / صورتک به رو نداشت: کنایه از اینکه دو رو و متظاهر نبود بلکه صادق و ساده بود./ دستی نازک داشت: کنایه از با ظرافت کار کردن/ آدم چه کاره بود=> استفهام انکاری: آدم کاره ای نیست، نقشی ندارد.
معنی: معلم، مرغان را زنده (طبیعی) میکشید؛ گوزن را زیبا نقاشی میکرد؛ خرگوش را زنده و زرنگ نقاشی می کرد؛ سگ را خوب طراحی می کرد؛ امّا در طراحی اسب توانمند نبود و من داستانی از اسب کشیدن معلمم در یاد دارم.
معنی کلمات: گویا: سخن گوینده (در اینجا یعنی طبیعی) / رعنا: قد بلند / میبست: نقاشی میکرد / گرته: گرده، پودر / بیرنگ: طراحی / حدیث: رخداد
در کلاس نشسته بودیم و چشم به راه معلم. «صاد» آمد. بر پا شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز نهاد. نقشۀ قالی بود و لابد ناتمام بود. معلم را عادت بود که نقشۀ نیم کاری با خود به کلاس آورد و کارش پیوسته همان بود: به تختۀ سیاه با گچ، طرح جانوری میریخت؛ ما را به رونگاری آن مینشاند و خود به نقطه چینی نقشۀ خود مینشست.
معنی: سال دوم دبیرستان بودیم. اوّل وقت بود و زنگ نقّاشی ما بود. در کلاس نشسته بودیم و منتظر آموزگارمان بودیم. آقای صاد آمد. (به احترام معلم) بلند شدیم و نشستیم. لوله ای کاغذ زیر بغل داشت. لوله را روی میز گذاشت. نقشۀ قالی بود و حتما ناتمام بود. معلم ما عادت داشت که نقشۀ نیمه کاره ای را با خود به کلاس می آورد و کارش همیشه همین بود: روی تخته سیاه با گچ طرح جانوری میکشید و از ما میخواست از روی آن طر، نقاشی بکشیم و خودش به نقطه چینی نقشۀ قالی خودش میپرداخت.
معنی کلمات: لابد: احتمالا / رونگاری: کپی کردن / معلم را عادت بود: عادتِ معلم بود (را حرف اضافه)
معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از درِ مخالفت صدا برداشت خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکیشان برخاست»: خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُرِ حیوان است » و از ته کلاس شاگردی بانگ زد: «اسب» و تنی چند با او هم صدا شدند «اسب، اسب» و معلمّ مشوّش بود. از درِ ناسازی صدا برداشت: چرا اسب؟ به درد شما نمیخورد. پی بردیم راه دست خودش هم نیست و این بار اتاق از جا کنده شد. همه با هم دم گرفتیم: «اسب، اسب».
معنی: معلمّ پای تخته رسید؛ گچ را گرفت؛ برگشت و گفت: «خرگوشی میکشم تا بکشید.» شاگردی از سر مخالفت صدایش را بلند کرد و گفت: خرگوش نه و شیطنت دیگران را برانگیخت. صدای یکی از شاگردان برخاست: خسته شدیم از خرگوش، دنیا پُر از حیوان است» و از ته کلاس شاگردی فریاد زد: اسب و چند نفر با او هم صدا شدند: «اسب، اسب». معلمّ آشفته شد. از روی مخالفت گفت: چرا اسب؟ به درد شما نمیخورد. پی بردیم خودش هم تمایلی ندارد و این بار شاگردان همه برخاستند و همه با هم گفتیم: «اسب، اسب».
معنی کلمات: برانگیخت: تحریک کرد / مشوش: نگران و پریشان / ناسازی: مخالفت / تنی چند: چند نفر / به درد … نمیخورد: مناسب نیست / پی بردیم: فهمیدم / دم گرفتیم: هم صدا شدیم /
معلم فریاد کشید ساکت! و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و طراحی آغاز کرد. «صاد» هرگز جانوری جز از پهلو نکشید. خَلفِ صدق نیاکان هنرور خود بود و نمایش نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود .اسب از پهلو، اسبیِ خود را به کمال نشان میداد.
معنی: معلم فریاد کشید ساکت و ما ساکت شدیم. معلمّ آهسته گفت: باشد اسب میکشم و شروع به طراحی اسب کرد. «صاد» هرگز همیشه طرح جانوران را از پهلو میکشید. جانشین شایسته نیاکان هنرور خودش بود. (همان روش گذشتگان را انجام میداد.) نشان دادن نیم رخ زندگان رازی در بر داشت و از سر نیازی بود. اسب از پهلو، شکل اسب بودن خود را کامل نشان میداد.
معنی کلمات: خلف صدق: جانشین راست / هنرور: هنرمند / از سر: به خاطر / به کمال نشان میداد: کامل نشان میداد.
دست معلمّ از وَقب حیوان روان شد؛ فرود آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین را پیمود و در آخُره ماند؛ پس بالا رفت، چشم را نشاند؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و غارِب به زیر آمد؛ از پستی پشت گذشت؛ گُرده را برآورد؛ دُم را آویخت؛ پس به جای گردن بازآمد. به پایین رو نهاد؛ از خمِ کتف و سینه فرارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو گرته زد. از کار بازماند .دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت از او چیزی میطلبید؛ تمامت خود را میخواست.
دست معلمّ از فرورفتگی کمر حیوان روان شد (طراحی معلم از گودی کمر اسب شروع شد)؛ پایین آمد. لب را به اشاره صورت داد. فکّ زیرین اسب را کشید و در قوس زیر گردن اسب ماند؛ سپس بالا رفت، چشم اسب را کشید؛ دو گوش را بالا برد؛ از یال و گودی ميان دو كتف به زیر آمد؛ از گودی پشت اسب گذشت؛ گُرده را کشید؛ دُم اسب را آویخت؛ بعد دوباره به قسمت گردن اسب برگشت. به پایین رو آورد؛ از خمِ کتف و سینه بالارفت و دو دست را تا فراز کُلهّ نمایان ساخت. سپس شکم را کشید و دو پا را تا زیر زانو طراحی کرد. از کار بازماند. دستش را پایین برد و مردّد مانده بود. صورت اسب از او چیزی میطلبید (هنوز چیزی کم داشت)؛ میگفت من را تمام کن.
معنی کلمات: وقب: هر فرورفتگی / فرود: پایین آمد / فک: آرواره / پیمود: طی کرد / یال: موی گردن اسب / غارب: گودی میان دو کتف / آخره: قوس زیر گردن / گرده: پشت، بالای کمر / فرا رفت: بالا رفت / بازآمد: بازگشت / کله: برآمدگی پشت اسب / گرته زد: طراحی کرد / از کار بازماند: کار را ول کرد / مردد: دودل /
کُلۀ پاها مانده بود، با سُمها، و ما چشم به راه آخرِ کار و با خبر از مشکلِ «صاد». سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، اما معلم درنماند. گریزی رندانه زد که به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری ساخت و حیوان را تا ساق پا به علف نشاند. شیطنت شاگردی گُل کرد؛ صدا زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلم که از مَخمصه رَسته بود، به خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد. معلم نقاشی مرا خبر سازید که شاگرد وفادار حقیرت، هر جا به کار صورتگری درمیماند، چارۀ درماندگی به شیوۀ معلم خود میکند.
معنی: برآمدگی پشت پاهای اسب با سُمها مانده بود (هنوز کشیده نشده بود)، و ما منتظر آخر کاربودیم و از مشکلِ «صاد» خبر داشتیم. سراپایش از درماندگی اش خبر میداد، امّا آموزگار درنماند. زیرکانه از این تنگنا رهایی یافت و این به سود اسب انجامید؛ شتابان خطهایی درهم کشید و علفزاری را نقاشی کرد و حیوان را تا ساق پا در علف نشاند. شیطنت شاگردی شکفت و فریاد زد حیوان مچ پا ندارد، سم ندارد؛ و معلمّ که از تنگنا رهایی یافته بود، با خونسردی گفت: در علف است؛ حیوان باید بچرد.
به معلم نقّاشی من خبر دهید که شاگرد وفادار کوچکت، هر جا در کار صورتگری و نقاشی عاجز میشود، به روش معلمّ خود برای درماندگی اش چاره اندیشی میکند.
معنی کلمات: و ما چشم … مشکلِ «صاد»: حذف فعل به قرینه لفظی (بودیم)/ گریز زدن: خلاص شدن، راه فرار پیدا کردن / انجامیدن: به پایان رسیدن / درنماند: گیر نیفتاد / رندانه: زیرکانه / مخمصه: تنگنا، بدبختی و گرفتاری / رستن: نجات یافتن / گل کردن: شکفتن / شیطنتش گل کرد: شیطنتش گرفت/ خونسردی: آرامش / حقیر: ناچیز / صورتگری: نقاشی چهره /
معنی درس کلاس نقاشی
منبع: