پیرمرد چشم ما بود متن برگزیده ای از کتاب ارزیابی شتابزده جلال آل احمد درباره مرگ نیما یوشیج است که در کتاب فارسی دهم آمده است. معنی روان خوانی پیرمرد چشم ما بود را به همراه آرایه های ادبی و معنی کلمات هر بند بخوانید.
درس نهم کتاب فارسی (۱) پایه دهم متنی است از کتاب ارزیابی شتاب زده جلال آل احمد درباره مرگ نیما یوشیج. معنی روان خوانی پیرمرد چشم ما بود را با آرایه ها و معنی کلمات هر بند میتوانید در این مطلب بخوانید. با ما همراه باشید.
بار اوّل که پیرمرد را دیدم در کنگرۀ نویسندگانی بود که خانۀ فرهنگ شوروی در تهران عَلمَ کرده بود؛ تیر ماه ۱۳۲۵ زبر و زرنگ میآمد و میرفت. دیگر شعرا کاری به کار او نداشتند. من هم که شاعر نبودم، و علاوه بر آن، جوانکی بودم و توی جماعت، بُر خورده بودم. شبی که نوبت شعر خواندن او بود، یادم است برق خاموش شد و روی میز خطابه شمعی نهادند و او «آی آدمها»یش را خواند.
تا اواخر سال ۲۶ یکی دو بار به خانه اش رفتم. خانه اش کوچۀ پاریس بود. شاعر از یوش گریخته و در کوچۀ پاریس! عالیه خانم رو نشان نمیداد و پسرشان که کودکی بود، دنبال گربه میدوید و سر و صدا میکرد.
معنی کلمات: کنگره: همایش، گردهمآیی/ عَلم: پرچم / زبر و زرنگ: چابک /شعرا: ج شاعر /جوانکی: پسر جوانی («ک» در جوانک، نشانۀ تصغیر(کوچکی) است.)/ میز خطابه: تریبون / آی آدمها: نام یکی از اشعار نیما/ نام روستایی در مازندران، زادگاه نیما/ عالیه خانم: همسر نیما /
دیگر او را ندیدم تا به خانۀ شمیران رفتند؛ شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰ . یکی دو بار با زنم به سراغشان رفتیم. همان نزدیکیهای خانۀ آنها تکّه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانهای بسازیم. راستش اگر او در آن نزدیکی نبود، آن لانه ساخته نمیشد و ما خانۀ فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد بود و بود تا خانۀ ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد.
محل هنوز بیابان بود و خانهها درست از سینۀ خاک درآمده بودند و در چنان بیغولهای آشنایی غنیمتی بود؛ آن هم با نیما. از آن به بعد که همسایۀ او شده بودیم، پیرمرد را زیاد میدیدم؛ گاهی هر روز؛ در خانههامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید میرفت و برمیگشت. سلام علیکی میکردیم و احوال میپرسیدیم و من هیچ فکر نمیکردم که به زودی خواهد رسید روزی که او نباشد.
معنی کلمات: وقفی: منسوب به وقف، وقف: زمین یا دارایی یا ملکی که برای مقصود معینی در راه خدا اختصاص دهند./ لانه: آشیانه / خانهها درست از سینۀ خاک درآمده بودند: خانه ها در زمین خاکی ساخته شده بودند/ راستش: راستی / بیغوله: کنج، گوشهای دور از مردم
گاهی هم سراغ همدیگر میرفتیم؛ تنها یا با اهل و عیال. گاهی درد دلی، گاهی مشورتی از خودش یا از زنش یا دربارۀ پسرشان که سالی یک بار مدرسه عوض میکرد و هر چه میگفتیم بحران بلوغ است و سخت نگیرید، فایده نداشت.
زندگی مرفّهی نداشتند. پیرمرد شندرغازی از وزارت فرهنگ میگرفت که صرف و خرج خانه اش میشد. رسیدگی به کار منزل اصلاً به عهدۀ عالیه خانم بود که برای بانک ملی کار میکرد و حقوقی میگرفت و بعد که عالیه خانم بازنشسته شد، کار خرابتر شد. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. به خصوص این ده سالۀ اخیر، و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد، رفت و آمد شاعران جوان بود.
معنی کلمات: اهل و عیال: نانخواران، خانوار، همسر و فرزند / بحران: آشفتگی / مرفّه: با رفاه / شندرغازی: چندرغاز، پول اندک / صرف و خرج: هزینه
عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است برای خیل جوانان، امّا تحمّل آن همه رفت و آمد را نداشت؛ به خصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت و آمد به تنگ آمده بود.
هر سال تابستان به یوش میرفتند. خانه را اجاره میدادند یا به کسی میسپردند و از قند و چای گرفته تا تره بار و بنشن و دوا درمان، همه را فراهم میکردند و راه میافتادند؛ درست همچون سفری به قندهار، هم ییلاقی بود هم صرفه جویی میکردند.
امّا من میدیدم که خود پیرمرد در این سفرهای هر ساله به جستوجوی تسلّایی میرفت؛ برای غم غربتی که در شهر به آن دچار میشد. نمیدانم خودش میدانست یا نه که اگر به شهر نیامده بود، نیما نشده بود.
مسلما اگر درها را به رویش نبسته بودند، شاید وضع جور دیگری بود. این آخریها فریاد را فقط در شعرش میشد جُست. نگاهش آرام و حرکاتش و زندگانی اش بی تلاطم بود و خیالش تخت.
معنی کلمات: خیل: گروه (گله اسب) / معیشت: زندگانی / معیشت تنگ: اوضاع مادی نامساعد، فقر/ به تنگ آمده بود: خسته و عاجز شده بود / تره بار: انواع میوه ها و سبزی های خوردنی (در برابر خشکبار) / بنشن: خواربار، حبوبات / ییلاق: مناطق سردسیر که در بهار و تابستان به آنجا کوچ میکنند/ قندهار: شهری در جنوب افغانستان (کنایه از راه دور)/ تسلّا: آرامش / غربت: دوری / بی تلاطم: بدون آشفتگی، آرام / خیال تخت: آسوده و راحت
به همین طریق بود پیرمرد، دور از هر ادایی به سادگی در میان ما زیست و به سادهدلی روستایی خویش از هر چیز تعجّب کرد و هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگتر بست تا دست آخر با حقارت زندگیهامان اُخت شد. همچون مروارید در دل صدف کج و کوله ای سالها بسته ماند. در چشم او که خود چشم زمانۀ ما بود، آرامشی بود که گمان میبردی شاید هم بهحق از سر تسلیم است؛ امّا در واقع طمأنینهای بود که در چشم بی نور یک مجسّمۀ دورۀ فراعنه هست.
معنی کلمات: ادا: خودنمایی و ظاهر سازی / زیست: زندگی کرد / دست آخر: سرانجام / تنگ گرفتن: سختگیری کردم، محدود کردن/ کمربند را تنگ بستن: آماده شدن برای مشکلات/ هر چه بر او تنگ گرفتند، کمربند خود را تنگتر بست: هر چه شرایط را بر او سخت تر می کردند و بیشتر با او مخالفت می کردند، نیما خود را آماده می کرد تا در برابر سختی ها و دشواری ها بیشتر مقاومت کند/ حقارت: پستی / اُخت شد: عادت کرد/ بهحق:به درستی/ از سر: به خاطر / طمأنینه: آرامش / فراعنه: فرعون ها
∨∧∨∧
در این همه سال که با او بودیم، هیچ نشد که از تن خود بنالد. هیچ بیمار نشد؛ نه سردردی نه پادردی و نه هیچ ناراحتی دیگر. فقط یک بار، دو سه سال قبل از مرگش شنیدم که از تن خود نالیده؛ مثل اینکه پیش از سفر تابستانۀ یوش بود.
شبی که آن اتفّاق افتاد، ما به صدای در از خواب پریدیم؛ اوّل گمان کردم میراب است. خواب که از چشمم پرید و از گوشم، تازه فهمیدم که در زدن میراب نیست و شَستم خبردار شد. گفتم: «سیمین! به نظرم حال پیرمرد خوش نیست.» کُلفتشان بود، وحشت زده مینمود.
مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای اوّل بار در عمرش، جز در عالم شاعری، یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت. از یوش تا کناره جادّۀ چالوس روی قاطر آورده بودندش.
معنی کلمات: نشد: اتفاق نیفتاد/ از تن نالیدن: از بیماری و ضعف جسمی شکایت کردن/ شبی که آن اتفّاق افتاد: منظور شب درگذشت نیما است / میراب: نگهبان آب / سیمین: همسر جلال / مینمود: نشان می داد / قاطر: استر، کره اسب و خر /
∨∧∨∧
امّا نه لاغر شده بود، نه رنگش برگشته بود؛ فقط پاهایش باد کرده بود و از زنی سخن میگفت که وقتی یوش بودهاند، برای خدمت او میآمده، مینشسته و مثل جغد او را میپاییده؛ آنقدر که پیرمرد رویش را به دیوار میکرده و خودش را به خواب میزده و من حالا از خودم میپرسم که نکند آن زن فهمیده بود؟
هر چه بود آخرین مطلب جالبی بود که از او شنیدم. هر روز سری میزدیم؛ آرام بود و چیزی نمیخواست و در نگاهش همان تسلیم بود، و حالا… چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمیکردم که کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه خانم پای کرسی نشسته بود و سر او را روی سینه گرفته بود و ناله میکرد: «نیمام از دست رفت!».
معنی کلمات: میپایید: مراقبت می کرد / دوش: شانه / لابد: احتمالا / میپایید (پاییدن): چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن/ پای کرسی:پایین کرسی
∨∧∨∧
آن سر بزرگ داغ داغ بود؛ امّا چشمها را بسته بودند؛ کورهای تازه خاموش شده. باز هم باورم نمیشد. عالیه خانم بهتر از من میدانست که کار از کار گذشته است؛ ولی بی تابی میکرد و هی میپرسید: فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟»
و مگر میشد بگویی آری؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ شوهر خواهرش. من و کُلفتِ خانه کمک کردیم و تن او را، از زیر کرسی درآوردیم و رو به قبله خواباندیم. گفتم «برو سماور را آتش کن؛ حالا قوم و خویشها میآیند» سماور نفتی که روشن شد، گفتم رفت قرآن آورد. لای قرآن را باز کردم؛ آمد: «والصافّات صفّا»
معنی کلمات: بی تابی میکرد: بی قراری می کرد/
ادبیات دهم_ معنی روان خوانی پیرمرد چشم ما بود
منبع: