انشای مقایسه ای یا انشا مقایسه دو چیز نوعی از انشا است که در آن پدیده ها را در کنار یکدیگر سنجیده، بین آنها پیوند برقرار می کنیم و شباهت و تفاوتشان را می نویسیم. انشای مقایسه ای یا انشا مقایسه دو چیز، همان روش سنجش و مقایسه درس نگارش است. برای نوشتن انشاهایی که در مطلب حاضر میخوانید، از روش سنجیدن و قیاس استفاده کردیم، به این معنا که دو موضوع متفاوت را پیوند زدیم و با در نظر گرفتن شباهتها و تفاوتها، سنجهها را به ترتیب بیان نمودیم.
انشای اول به صورت ذهنی و انشای دوم به سبک داستانی نوشته شده است. در هر دو انشا سه بند اصلی یعنی بند مقدمه، بندهای بدنه و بند نتیجهگیری وجود دارد.
بعضی چیزها از دو جنس ناساز هستند مانند مرگ و زندگی که در نگاه اول در تضاد کامل هستند. اگر آنها را در کنار هم نگاه کنیم، این قیاس شفافتر میشود.
مرگ همانند خواب است و زندگی همانند بیدار شدن از آن.
مرگ بی هنگام درمیزند که:«هان! آمدم تا یکی از شما را ببرم و غمگینتان سازم!»؛ اما زندگی هر روز به ما لبخند میزند که:«های! بیایید با هم باشید و شادی کنید».
مرگ نمیتواند ادامه داشته باشد، یک لحظه است و تمام! بالا و پایین ندارد. اما زندگی همانند رودخانهای جاری است که در مسیر خود از مناطق مختلف میگذرد. گاهی از کنار سبزهزاری زیبا و گاهی از میان صخرههای سنگی که حرکت زندگی را سخت یا دلپذیر میکنند.
مرگ مثل یک راز است. رازی که چگونگی آن را نمیدانیم و هرگز، یا حداقل تا زمانی که در این دنیا هستیم، نخواهیم دانست که چیست. زندگی هم یک راز است اما رازی که میتوانیم به آن پی ببریم و همیشه دانشمندان و عالمان کوشیدهاند رازهای زندگی را کشف کنند.
زندگی برای انسانهای مختلف فرق دارد. بعضی در رفاه و آسودگی و بعضی در فقر و بدبختی به سرمیبرند. اگرچه اتفاقات قبل از مرگ و جان کندن یا نکندن ممکن است متفاوت باشد اما آن لحظه که جان از بدن خارج میشود، برای همه به یک صورت است.
در این قیاس و سنجش دیدیم که زندگی زیبا و مرگ زشت است. اما یادمان باشد که زندگی در این دنیا حتی در بهترین حالات هم با سختی همراه است. اگر ابدی باشد، ملالانگیز میشود و آدمی به دنبال چیزی میگردد تا مرگ او را دریابد. به قول سهراب سپهری:«و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت…» اما این به معنای نادیده گرفتن زیباییهای زندگی نیست. جالب اینکه خود سهراب میگوید:«آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد».
برخاستن از خواب همواره به یک صورت نیست و به عوامل مختلفی بستگی دارد. یکی از عوامل نوع بیدار شدن، مکان و محیطی است که ما در آن زندگی میکنیم. اگر در شهر باشیم، به گونهای و اگر در روستا، به گونهای دیگر برمیخیزیم.
تفاوت برخاستن از خواب در صبح روستا را وقتی فهمیدم که برای مدت کوتاهی به ییلاق رفته بودیم. تابستان بود و هوای آزاد جان میداد برای خوابیدن در حیاط. در شهر هیچوقت توی حیاط نمیخوابیدم.
صبح با صدای خروسی از خواب بیدار شدم. به برادر کوچکم گفتم:«خاموشش کن!» خواب و بیدار خندید و هیچ نگفت. یادم آمد که در شهر نیستیم و این هم صدای آلارم گوشی او نیست که بخواهد خاموشش کند.
خواندن خروس تمام شد و من دوباره به خواب رفتم. یک ساعت بعد با صدای ماغ ماغ گاوی بیدار شدم. برادرم لگد زد که پاشو برویم شیر تازه دوشیده شده بخوریم. در شهر هنگام برخاستن از خواب شیر تازه دوشیده نیمه ولرم جایی نبود.
از خواب که کاملاً بیدار شدم، به صداهای دوردست گوش دادم. آن دور دست یکی داشت دیگری را صدا میزد:«هوی میراب هوی… آب را ببند…» میراب به کسی میگویند که مسئول تقسیم کردن آب بین زمینهای کشاورزی است. در شهر صبحها مسئولان فضای سبز شلنگ طولانی را با خودشان میکشند. در شهر صبحها صدای ماشینها از دوردست میآمد. گاهی که ماشینی از توی کوچه رد میشد و بوق میزد، صدایش اول صبحی آزاردهنده بود.
در روستا صبح که از خواب برمیخاستم، خورشید زودتر دیده میشد. خانهها کوتاه هستند و خورشید به محض اینکه طلوع کند، اولین شعاعهای نورش دیده میشود اما در شهر تا میآید خودش را از بین آپارتمانهای بلند بالا بکشد و نور طلاییاش را به ما برساند، طول میکشد.
برخاستن از خواب در صبح روستا نشاط و سرزندگی بیشتری دارد اما من که در شهر بزرگ شدهام به سبک برخاستن از خواب در شهر عادت کردهام و آن را دوست دارم.
منبع:
انشا در مورد عشق که در توصیف یکی از احساسات زیبای انسان است را با بند مقدمه، بندهای بدنه اصلی و بند نتیجه گیری در مطلب پیش رو بخوانید.
آنچه تحت عنوان انشا در مورد عشق برای شما نوشتیم شامل یک انشای عینی و یک انشای داستانی است. انشای عینی به معنای واژه عشق، انواع عشق، جایگاه عشق در ادبیات، مقام عشق نزد عارفان و… اشاره دارد. انشای داستانی از زبان یک نوجوان دبیرستانی نقل شده که در آن رگههای طنز دیده میشود. هر دو انشا درباره عشق و دوست داشتن، بندهای مقدمه، بدنه اصلی و نتیجهگیری دارند که میتوانید از آنها برای درس انشا استفاده کنید.
عشق یکی از احساسات مشترک بین انسانها است. نوعی دوست داشتن بیش از اندازه است که با خصوصیاتی مثل محبت و علاقه خیلی زیاد، از یک دوست داشتن معمولی متمایز میشود. عشق به دو طرف نیاز دارد. که یکی از آنها عاشق و دیگری معشوق است. عاشق بیشترین علاقه ممکن را نسبت به معشوق دارد.
در فرهنگ لغت نوشته است که واژه عشق از عَشَقّه گرفته شده و عشقه گونهای پیچک است که دور گیاه میپیچد. این پیچیدن باعث میشود که گیاه زرد و پژمرده شود. بعضی میگویند عشق بر انسان همان تأثیری را دارد که عشقه بر گیاه میگذارد. اما افراد دیگر، نظرات متفاوتی دارند.
عشق در بعضی موارد لطیف است و باعث خوشحالی عاشق و معشوق میشود اما گاهی خطرناک است و کسی که عاشق است، ممکن است برای به دست آوردن رضایت معشوق آسیب جسمی و روحی ببیند.
یکی از انواع عشق، عشق رمانتیک است که پیش از ازدواج به وجود میآید. از انواع دیگر عشق میتوان به عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق عرفانی و عشق به خانواده اشاره کرد. برخی انسانها عاشق خودشان هستند که به آنها خودشیفته یا نارسیست میگویند.
در ادبیات کهن ایران کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلداده و کسی که مورد احساس عشق است؛ دلبر یا دلربا نام دارد. اگر احساس عشق در وجود انسانها نبود، ادبیات عاشقانه وجود نداشت.
همچنین در ادبیات عرفانی عشق حضور گسترده دارد و از مراحلی است که عارفان به آن میرسند. برخی عارفان عشق را به دو بخش عمده «عشق خدا به بندگان» یا عشق بزرگ و «عشق بندگان به خدا» یا عشق کوچک تقسیمبندی میکنند. در این تقسیمبندی عشق میانه «عشق انسانی به انسان دیگر» است که فرعی محسوب میشود. عرفا باید دست از علاقه به همهچیز بکشند و در حد توانشان فقط به خدا عشق بورزند تا به کمال برسند. البته برداشت هرکدام از عارفان از عشق متفاوت است که هر کدام زیباییهای خود را دارد. به قول حافظ:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
تعریفهای مختلفی از عشق وجود دارد. هر نظری که درباره عشق داشته باشیم، به عنوان یک انسان عشق بخش جدانشدنی زندگی ماست و همیشه احتمال دارد که عاشق فردی یا چیزی شویم.
عشق انواع مختلف دارد و هر نوع عشق یک خاصیت متفاوت دارد. من در این چند سال زندگی چند تایی از آنها را فهمیدم و تجربه کردم. آخرین دفعه که یکی به من ابراز عشق کرد، همین امروز صبح بود.
امروز صبح یک نفر به موهایم دست کشید و به من گفت:«تو عشق منی!» بی حوصله به چشمهایش نگاه کردم و گفتم: «اما امروز خیلی درس دارم. بعد از برگشتن از مدرسه باید به تکالیفم برسم». او با تعجب نگاه کرد و گفت: «من که هنوز چیزی نگفتم».
به نظرم عشق یک چیز عجیب است. آدمها وقتی عاشق هستند حاضرند هر کاری حتی کارهای احمقانه برای معشوقشان بکنند. یک وقتی پسرعمویم رفته بود در خانه همسایهشان و داد و هوار راه انداخته بود، بابا پرسید:«چرا این کار را کردی؟» و پسر عمویم جواب داد: «عاشق دخترشان هستم و آنها دخترشان را به من نمیدهند».
حتی اگر از همه دنیا زشتتر و بداخلاقتر باشد. بعدها که پسر عمویم با همین دختر همسایهشان ازدواج کرد، همه گفتند که نمیدانند عاشق چی این دختر شده بود! عشق کلاً چیز عجیبی است که همه چیز را قشنگتر میکند.
البته همه عشقها که مثل هم نیستند. بعضی عشقها برای سوء استفاده هستند. مثلاً همین عشق به من! آن که امروز صبح گفت عاشقم است، مادرم بود. هروقت میگوید:«تو عشق منی»، یعنی دارد به این وسیله زمینهچینی میکند که برایش یک کاری انجام دهم. من هم گفتم: «خیلی درس دارم و حوصله ندارم که بعد از مدرسه بروم توی صف نانوایی بایستم».
خب عشق مادرانه اینجوری است. اما هروقت به مامان میگویم: «شما برای اینکه برایتان یک کاری انجام بدهم، میگویید عاشقم هستید»؛ قبول نمیکند. حق به جانب میگوید:«تو که نمیدانی شب تا صبح بالای سر بچهات بیدار ماندن یعنی چه، تو که نمیدانی با هر گریهی بچهات اشک ریختن یعنی چه، تو که نمیدانی دست بچهات زخم شود انگار خودت زخمی شدی یعنی چه…» و آنقدر از این جملات «تو که نمیدانی» ردیف میکند و بغضش را قورت میدهد که پشیمان میشوم. کوتاه میآیم و قبول میکنم که عشقش باشم.
عشق اگر هزار نوع و هزار خاصیت داشته باشد، در نهایت عشق مادرانه از همه انواع آن بهتر، مهربانانهتر و دوستداشتنیتر است.
منبع: