/ دسته‌بندی نشده / کنایه های درس کباب غاز دوازدهم
آنچه در این مقاله می‌خوانید

کنایه های درس کباب غاز دوازدهم

آب به دهان خشک شدن: کنایه از متعجب شدن

*آبروی کسی را ریختن: کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

آب نکشیده: کنایه از آبدار و شدید (صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید(

آسمان جلکنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 

ادا و اطوار: کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

از دست کسی ساخته بودنکنایه از در توانایی او بودن (لابد اینقدرها از دستش ساخته است.(

*از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن: کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید.

از عهده چیزی برآمدنکنایه از آن را به خوبی انجام دادن

اوقات کسی تلخ بودنکنایه از خشمگین و آزرده و افسرده بودن

با زبان بی زبانی گفتنکنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

بدقواره: کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

برای خالی نبودن عریضه: کنایه از حفظ ظاهر

برو و برگرد: کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

بنا شد: کنایه از مقرر شد ، معین شد ، قرار گذاشته شد

بنا کردن به چیزی: کنایه از آن را شروع کردن

بوقلمون: کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، (ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود.(

به جا: کنایه از مناسب و شایسته (همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس به‌جاست(

به جان چیزی افتادن: کنایه از سخت مشغول شدن به آن.

بی چشم و رویی: کنایه از گستاخی و وقاحت.

بی دست و پا: کنایه از بی کفایت و بی عرضه. کسی که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند.

پا افتادن: کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن (این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد.(

پاپی چیزی شدن: کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن به اصرار. (اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم.(

پای برهنه: کنایه از فقیر و بی چیز .

پرت و پلا: کنایه از بی ربط و نا معقول

پشت دست داغ کردن: کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن.

پیرامون چیزی گشتن: کنایه از به آن مشغول شدن.

تا خرخره خوردن: کنایه از بیش تر از اندازه خوردن.

تپیدن: کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن.

تیر از شست رفتن: کنایه از دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده. (ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد.(

جان گرفتن: کنایه از نیرو گرفتن

جلوی کسی در آمدن: کنایه از خوب برداشت کردن. باید در این موقع درست جلویشان در آیی.

جویده جویده: کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم

چانه کسی گرم شدن: کنایه از پر حرفی

چشم بد دور: کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

*چشم به چیزی دوختن: کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن

چشم کسی به چشم دیگری افتادن: کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر.

چند مرده حلاج بودن: کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری

چیزی به شکم کسی بستن: کنایه از گفتن و نسبت دادن چیزی به کسی (با اغراق) (ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم.(

چیزی را از سر به در کردن: کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن.

چین به صورت انداختن: کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

حساب کار خود را کردن: کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

*حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی.

حسابی:

o         -1 کنایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود (خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم.(

o         -2 کنایه از درست و منطقی (دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده…

حق کسی را کف دستش گذاشتن: کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است.

حلقه زدن: کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن.

حمله آوردن: کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن.

خاطر کسی جمع شدن: کنایه از مطمئن شدن.

خاک بر سر ریختن: کنایه از بسیار بیچاره و مضطر شدن و پیدا نشدن راه حل برای مشکل

خروار: کنایه از مقدار زیاد از هر چیز…

خط بر چیزی کشیدن: کنایه از صرف نظر کردن از آن

خم به ابرو نیاوردن: کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار نکردن

خود را از تک و تا نینداختن: کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن.

خود را به بیماری زدن: کنایه از وانمود کردن به بیماری.

خوش زبانی: کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز.

چانه اش گرم شدن: کنایه از پر حرفی کردن

خون سردی: کنایه از آرامش داشتن، بی تفاوتی ، بی اعتنایی.

دامن از دست رفتنکنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن. (بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود.(

در محظور گیر کردن: کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر ناخوشایند قرار گرفت. (مهمان‌ها سخت در محظور گیر کرده بودند.(

دست به دامن کسی زدن (شدن): کنایه از او یاری خواستن. (وقتی غاز را روی میز آوردند می‌گویی ای بابا دستم به دامانتان…(

دستگیر شدن: کنایه از فهمیدن و متوجه شدن… (پوزخندی نمکین زد و گفت خوب دستگیرش شد.(

دست نخورده: کنایه از چیزی که قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است. (تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید(

دست و پا کردن: کنایه از فراهم کردن، پیدا کردن، به دست آوردن.(هر طور شده تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم. زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم.(

دک و پوز ( تک و پوز): کنایه از ظاهر شخص مخصوصا سر و صورت شخص (قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.(

دل از عزا در آوردن: کنایه از اینکه پس از مدتی محرومیت، کاملا کامروا و بهره مند شدن از چیزی. (یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نو دلی از عزا در آوردیم.)

دماغ سوخته شدن: کنایه از شرمنده شدن، ضایع شدن. (یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.)

دو دل: کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری، مردد. (در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند.)

دو روی: کنایه از کسی که ظاهر و باطنش تفاوت دارد ، منافق. (والا چه چیزها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی‌گفت.)

روی کسی را زمین انداختن: کنایه از تقاضای او را رد کردن. (روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت.)

زدن: کنایه از اتفاقی رخ دادن یک موضوع. (زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد: از اتفاق ترفیع رتبه به اسم من درآمد.)

زورکی: کنایه از به زحمت ، به سختی

زیر بغل کسی را گرفتن: کنایه از کمک کردن

ساختن (شعر، قصیده،…(کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن. (بنا کرد به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است.)

ساعت شماری کردن: کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرارسیدن ساعت یا زمانی خاص. (شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می‌کنند.)

شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دلخوشی و امیدواری دادن.

سر به مهر: کنایه از کامل بودن، دست نخورده بودن (تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید.)

سرخم کردن: کنایه از تعظیم و کرنش کردن در برابر کسی. (لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد.)

سرخ و سفید شدن: کنایه از خجالت کشیدن  (مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد.)

سر دماغ آمدن: کنایه از سر حال شدن ، به نشاط آمدن. (رفته رفته سر دماغ آمدم.)

سرسری: کنایه از مقدار بسیارکم (معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت.)

سرسوزن: کنایه از مقدار بسیار کم

سر کسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن. (الحمدالله هنوز عقلش به جا و سرش تو ی حساب است.)

سماق مکیدن: کنایه از بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن، به انتظار کاری بی حاصل وقت گذراندن. (مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.)

شیوه ای سوار کردن: کنایه از چاره اندیشی کردن،ترتیب دادن. (شیوه ای سوار کرد که امروز مهمان شما دست به غار نزنند.)

شاخ در آوردن: کنایه از تعجب کردن فراوان، شگفت زده شدن (از این بهانه تراشی‌هایش داشتم شاخ درمی‌آوردم.)

شست کسی خبردار شدن: کنایه از پی بردن به چیزی، مطلع شدن او از امری (ولی شستش خبردار شده بود.)

شش دانگ: کنایه از تمام، به طور کامل

صرف کردن: کنایه از خوردن یا نوشیدن (مهمان‌ها بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی… حالا آش جو و کباب بره و پلو و چلو و مخلفات دیگر صرف شده است.)

صندوقچه سر کسی بودن: کنایه از رازدار بودن ، سرّ او را حفظ کردن (به منی که چون تویی را صندوقچه  سر خود قرار داده بودم.)

عقل کسی سرجای خود نبودن: کنایه از کم عقل بودن او

غلیان درونی: کنایه از جوشش عواطف و احساسات، شور وهیجان (قدری برای به جا آمدن احوال و تسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده.)

غول بی شاخ و دم: کنایه از شخص درشت هیکل و بدقواره (شر این غول بی شاخ ودم را از سر ما بکن.)

ادبیات دوازدهم_کنایه های درس کباب غاز

منبع:

1

برچسب ها :

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!

کل :
میانگین :
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x