انشا در مورد بوی سیر یکی از آن انشاهایی است که به شکلی طنزآلود نوشته میشود و احتمالا با خاطراتی درباره خوردن سیر و بوی آن، همراه خواهد بود.
انشا در مورد بوی سیر را میتوان به چند فرم مختلف نوشت. به طور نمونه شما میتوانید این موضوع انشا را با لحن طنزآلود یا با تعریف یک خاطره بنویسید. همین طور شاید بتوان با نوشتن در مورد خواص سیر، توجیه خوبی برای بوی آن تشریح کرد که در این خصوص باید درباره سیر و سرماخوردگی بیشتر مطالعه کنید. اما در اینجا قصد داریم به دو نمونه انشا در مورد بوی سیر به شکل تعریف یک خاطره و لحنی طنزآلود بپردازیم که هر یک میتوانند در جای خود ایده بخش باشند.
انشا در مورد بوی سیر
از وقتی معلم گفته که باید یک انشا در مورد بوی سیر بنویسیم، خاطرههای زیادی در ذهنم با این موضوع آورده میشوند. بوی سیر! اسمش هم که میآید، میتوانم بوی ناخوشایند آن را در ذهنم تداعی کنم. برای نوشتن این انشا قصد دارم به سراغ خاطرهای از پدرم، البته با مشارکت خودم بروم. یادم میآید دو سال قبل، تعطیلات آخر هفته بود و پدر به عنوان چاشنی، همراه غذا سیر ترشی 7 سالهای سر سفره آورده بود.
سیر ترشی ظاهر جذابی داشت و رنگ قهوهای آن و رسیدگی که پدر دربارهاش میگفت، وسوسه انگیز بود. پدر پشت سر هم گلهای سیر ترشی را کنار بشقاب غذایش گذاشته و از آنها با ولع زیاد میخورد. او پیوسته مرا نیز دعوت میکرد که سیر ترشی همراه با غذایم بخورم. اما من که میدانستم پس از خوردن آن، دهانم بوی سیر خواهد داد؛ امتناع میکردم. من باید روز بعد به مدرسه میرفتم و مایل نبودم در جمع دوستانم با بوی ناخوشایند سیر از دهانم، حاضر شوم.
پدر دست بردار نبود و مرتب مرا تشویق میکرد که سیر بخورم. او به من گفت که با خوردن سیر ترشی امکان ندارد دهانم بوی سیر بگیرد. رفته رفته حرف پدر را باور میکردم. خلاصه راضی شده و با باور کردن حرف پدر، یک گل سیر ترشی به تقلید از او کنار بشقابم گذاشتم و مشغول خوردن آن شدم. واقعا خوشمزه بود. چند ساعتی گذشت و من از خوردن سیرها عذاب وجدان گرفته بودم. میدانستم که دهانم بوی سیر خواهد داد. به پدر گفتم! او مرا دلداری داد و گفت دهانش را بو کنم. بوی سیر نمیداد. به من اطمینان داد که دهان من هم بوی سیر نمیدهد.
من نیز که دیدم دهان پدرم با خوردن آن همه سیر، بویی نمیدهد؛ خوشحال به تختخواب رفته و راضی بودم که فردا مشکلی در مدرسه نخواهم داشت. صبح روز بعد با اعتماد به نفس کامل به مدرسه رفتم، اما مدتی نگذشته بود که احساس کردم دوستانم از من فاصله میگیرند. خیلی زود متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است؛ دهانم بوی سیر میداد! پس چرا دهان پدر بوی سیر نمیداد؟ یکی از دوستانم که پسر عاقل و مهربانی بود، از من پرسید که چرا روز قبل از مدرسه سیر خورده و باعث این ماجرا شدهام. من برایش توضیح دادم که ماجرا چه بوده و دهان پدر بو نمیداد. دوستم که تجربهای در این خصوص داشت، به من گفت که وقتی کسی خود سیر خورده باشد، بوی سیر دهان دیگری را متوجه نخواهد شد.
آن وقت بود که فهمیدم پدرم چه کلاه گشادی سرم گذاشته است! پدرم که میخواست من از خواص بینظیر سیرترشی بهرهمند شوم، به این کلک مرا وادار به خوردن سیر کرده بود. آن روز به خانه بازگشته و تا چند روز از دست پدرم ناراحت بودم. او لبخندی خاص بر لب داشت و به نظر میرسید که از سیر خوردن من همچنان احساس رضایت میکرد و این ناراحتی چند روزه برایش آن قدرها ناراحت کننده نبود.
وقتی قرار به انشا نوشتن درباره بوی سیر باشد، پیش از هر چیزی لحظات صبحگاهی در اتوبوس به خاطرم میآید که عطر ناخوشایند آن فضا را پر میکرد. به هر سمت که میچرخیدم، کسی بود که رایحهای از بوی سیر داشته باشد. ناچار سرم را در شکم پدر فرو میبردم، اما پوست و گوشت پدر هم بوی سیر میداد. یادم میآمد که دیشب همراه با غذا سیر خورده بود.
در مدرسه بعضی از بچه ها بوی سیر میدادند. اوضاع ناظم از همه بدتر بود. هر بار که از کنارش عبور میکردم، بوی سیر در فضای اطرافش معلق بود. شکر خدا معلم ما پاک بود و خبری از بوی سیر در اطراف او ندیدم. آرزو داشتم که یک نامه سرگشاده نوشته و در جای جای مدرسه آویزان کنم و از همه بخواهم که قید سیر خوردن را به کلی بزنند تا این عذاب دائمی به پایان برسد. باور کنید که این کار را هم کردم، اما چارهساز نبود. به جای آن تصمیم گرفتم که ترفندی به کار بگیرم. از فردای آن روز یک ادکلن همراه خود داشته و هر ساعت یک بار دو اسپری از آن زیر بینیام میزدم. به این صورت تمام طول روز بوی خوش عطر در مشامم بود و میتوانستم با روی خوش با اطرافیانم روبرو شوم. دیگر با دیدن ناظم، به فکر سیر نمیافتادم و از نشستن کنار دوستم که همیشه بوی سیر میداد، دلخور نبودم.
همه چیز خوب بود و به نظر میرسید که همه خوشبو هستند. رفته رفته من یاد سیر را از سر بیرون کرده و دیگر کابوس روزها و شبهایم نبود. سیر فکر میکرد که خیلی زرنگ شده و میتواند با بوی آزاردهنده خود، لحظات من را تلخ کند! من از او زرنگتر بودم و با یک ترفند کوچک به کلی شکستش دادم. باور کنید که به این شکل خودم هم کم کم به خوردن سیر علاقهمند شده بودم و بعید نیست که به این زودیها به یکی از طرفداران پر و پا قرص آن تبدیل شوم.
با استفاده از ترفند عطر زیر بینی، برای همیشه راحت شدم و تصمیم دارم در سالهای آینده نیز از همین کلک برای رهایی خودم از بوهای ناخوشایند استفاده کنم. بوی سیر دیگر چیز ناراحت کنندهای برای من نیست، چون اصلا احساسش نمیکنم و از این جهت مشکلی نیز با هر کدام از شما که علاقه به سیر خوردن دارید، نخواهم داشت.
انشا درمورد بوی سیر_بوی سیر_سیر
انشا در مورد ماهی در حوض قالی با شکلی خیالانگیز همراه است و میتوان آن را تا جایی که ذهن اجازه میدهد با مفاهیم تخیلی نوشت و حتی با لحن طنزآلود پیش برد.
انشا در مورد ماهی در حوض قالی با فکر طرح و نقش قالیهای بافت ایران زمین و خیالانگیزی آنها همراه است. وقتی به پیچ و تاب طراحی قالیها و فرشهای ایرانی فکر کنیم، هر گونه رویاپردازی و قصهبافی از درون آنها، میتوانیم برداشت کنیم. در اینجا قصد داریم به دو شکل انشانویسی با موضوع انشا “ماهی در حوض قالی” بپردازیم. با ما همراه باشید.
هر وقت که خیلی حوصلهام سر میرود، کناری نشسته و به طرح و نقش قالی خیره میشوم. در یک غروب پاییزی، به تماشای قالی نشستهام. به نظر میرسد که در میان طرح و نقش رنگارنگ فرش، هزاران ماهی در حال شنا کردن هستند و این به یک چرخه بیپایان شبیه است. نمیدانم بافنده قالی، چطور این ماهیهای سرگردان را در حوض عمیق قالی رها کرده که به هر سمت نگاه میکنم، بر تعداد آنها افزوده میشود.
به قالی که نگاه میکنم، هزاران هزار رنگ در تار و پود آن دیده میشود. این رنگها به شکلی خیالانگیز کنار یکدیگر قرار گرفته و به نظر نمیرسد که هیچ چیزی بتواند بین آنها فاصله بیندازد. گویی بافنده، رنگها را در هم تنیده و از آنها چیزی مشترک و به هم پیوسته به وجود آورده است.
در مرکز قالی یک گل بزرگ دیده میشود و انگار ماهیها آن را طواف میکنند. یک بار چشمانم را میبندم و دوباره باز میکنم، به نظر میرسد که ماهیهای قالی به سمت مرکز آن، در هجوم هستند. اگر بتوانم کمی خیالبافی بیشتر به تصویری که از قالی میبینم اضافه کنم، برخی از ماهیها برجسته میشوند.
بعضی از آنها سریعتر بوده و رنگ ابریشمین قالی انگار با تابش خود، به ماهیهای نارنجی رنگ، قدرت بیشتری داده است. با خودم فکر میکنم که این ماهیها چطور میتوانند در حصار این حوض جای گیرند و همیشه در محدوده آن، سرگردان باشند.
ماهیها در حوض قالی با شکل دادن تصویری خیالانگیز، من را ساعتها به خود سرگرم کرده و در عالم خیال فرو میبرند. رنگ و طرح، خیال و نقش در قالیها جریان پیدا کرده و در آن غروب پاییزی من را به دنیای خود میهمان کردند.
یادم میآید که وقتی از روی قالی سالن پذیرایی خانهمان با نقش ماهی رد میشدم و با جست و خیز از آن عبور میکردم، مادربزرگ به شوخی میگفت که مراقب باشم ماهیها را لگد نکنم. با این حرف مادربزرگ، شیطنتی خاص در ذهنم جای میگرفت که اتفاقا پایم را درست روی سر ماهیهای قالی بگذارم و رد شوم…
یک روز در حالی که از روی قالی پر از ماهی پذیرایی رد میشدم، احساس کردم پایم به آرامی گزیده شد. نگاهی به زیر پا انداختم، ماهیها در جای خود بودند و حرکتی نداشتند. دوباره قدمی برداشتم، اما باز همان حس گزش پاشنه پایم تکرار شد.
به زیر پایم نگاه کردم، یکی از ماهیهای قالی سر بیرون آورده و با نگاهی پر از شیطنت مرا مینگریست. فهمیدم که گزیدن پایم، کار همان ماهی در حوض رنگارنگ قالی بوده است. قدمی دیگر برداشتم و دوباره ماهی، گاز دیگری از پایم گرفت.
دنبال ماهی شیطون گذاشتم و میخواستم او را بگیرم. فرز و سریع از لابهلای تار و پود قالی پیش میرفت و ماهیهای دیگر نیز او را تشویق میکردند. من هم سعی داشتم از میان تار و پود قالی شنا کرده و با کنار زدن رنگها، خودم را به ماهی برسانم. باید به او درس عبرتی میدادم.
به ماهی شیطون رسیدم و او را به دام انداختم. حالا باید از حوض قالی بیرون میآمدم. نفسم را حبس کرده و با یک حرکت به همراه ماهی که محکم در دستانم گرفته بودم، از حوض قالی بیرون پریدم. ماهی را در تنگ آب انداختم و از آن پس با خیال راحت از قالی سالن پذیرایی رد میشدم.
انشا درمورد ماهی در حوض قالی
منبع: