۸ استراتژی برای مقابله با همکاری که میخواهد وجهه شما را خراب کند: یکی از دوستان شکایت میکرد و میگفت: «ما دو نفر با موقعیت کاملا یکسان در دفتری مشغول به کار هستیم. بهانهی مدیر بخش برای عدم ارتقای شغلی ما دو نفر، این بود که فقط یک نفر میتواند ارتقا پیدا کند و در نتیجه در سال جاری چنین چیزی ممکن نیست، چون اگر یک نفر ارتقای شغلی پیدا کند، نفر دیگر ناراحت خواهد شد».
از همان زمان، آن کارمند دیگر شروع کرد به بیارزشکردنِ من نزد مدیرمان. او از هر کاری که من انجام میدادم، ایراد میگرفت و حتی تا جایی پیش رفت که گفت من مناسب شغل فعلی هم نیستم. دربارهی ساعات اضافهکاری من دروغ میگفت، حتی از قول من نقل کرد که رئیس آدم احمقی است! من متوجه شدم مدیرمان هر چه او میگوید، باور میکند. حالا چه کاری میتوانم انجام دهم تا شغلم را نجات دهم و توجه مدیر را هم به این مسئله جلب کنم که او عمدا تلاش میکند تا با خرابکردن من، باعث ارتقای شغلی خودش شود؟»
این رئیس سعی میکند بهجای آنکه تصمیم خودش مبنی بر ارتقاندادن هیچیک از دو نفر را محکم اعلام نماید، نیروهای بیرونیِ خارج از کنترل خود را مقصر قلمداد کند (منظور از نیروهای بیرونی برای مثال این است که دو نفر نمیتوانستند با موقعیتهای غیربرابر یکدیگر کنار بیایید). این هم درست است که همکار مذکور بلوغ فکری ندارد و نمیتواند با این مسئله کنار بیاید، اما اگر این تنها مشکل وی باشد، پس مدیر باید این دوست من را به هر حال ارتقا دهد و همکارش را هم مدیریت میکرد.
مدیریتکردن دشوار است، در نتیجه افرادی که سِمتهای مدیریتی دارند، اغلب از گرفتن چنین تصمیماتی اجتناب میکنند.
حالا این دوست مذکور چه باید بکند؟ آنچه در ادامه میخوانید، ۸ استراتژی است برای مقابله با همکاری که میخواهد وجهه شما را خراب کند.
همینطوری ننشینید و منتظر بمانید که همکارتان دستورکار را تعیین نماید. درحال حاضر شما بهجای آنکه کنترل آنچه انجام میدهید را در دست بگیرید، صرفا به آنچه او انجام میدهد واکنش نشان میدهید.
۲. با رئیستان بهطور مستقیم صحبت کنید
از او بپرسید برای ارتقاگرفتن چه باید بکنید. بعد هم سکوت کنید و به آنچه میگوید گوش دهید. اگر با جملاتی شبیه به اینکه «نمیتوانم هر دوی شما را ارتقا دهم» شروع میکرد، بگویید: «میفهمم. میخواهم بدانم برای بهبود شرایط خودم به چه مهارتهایی نیاز دارم و چه پروژههایی را باید به انجام برسانم تا شایستگی پیشرفت را داشته باشم»
این مورد بسیار مهم است، بهویژه برای ساخت روابط بین رئیس و مرئوس و جلوگیری از شایعات، حتی پیش از آنکه آغاز شوند. اگر فقط ۱۵ دقیقه، آن هم یک هفته درمیان وقت بگذارید، رئیستان خواهد فهمید که شما چه میکنید و چه فکری در سر دارید.
۴. با همکارتان روبهرو شوید
منظورم راه انداختنِ دعوا و بزنبزن فیلمهای هندی نیست. منظورم این است که بهطور مستقیم با او صحبت کنید و بگویید: «میدانم حرفهایی در مورد من میزنی که درست نیستند. دیگر این کار را نکن. من اهل تقلب نیستم. کارم را بهخوبی انجام میدهم. اگر تلاشی برای خرابکردن من بکنی، همه چیز را مستند میکنم و گزارش میدهم». البته این حرف، با انکار و متهمکردن شما به ناشایستگی و جعل گزارشها همراه خواهد شد. اما این مسئله ربطی به شما ندارد. آنچه شما انجام میدهید، تغییر پارادایم است. او این کارها را میکند، چون فکر میکند میتواند از کارهایش قسر دربرود. شما هم کاملا مشخص کردید که در جریان زیرآبزنیهای او هستید و اجازه نمیدهید قسر دربرود.
بعد از آنکه دربارهی رفتار نامناسب همکارتان با او صحبت کردید، میتوانید حرفتان را با این جمله به پایان ببرید: «اینکه بهخوبی در کنار هم کار کنیم، برای رسیدن به اهدافمان بسیار مهم است. من دوست دارم رابطهی خوبی با تو داشته باشم». بعد هم مثبت بمانید. ناله و شکایت نکنید. پشت سر او حرف نزنید.
۶. همه چیز را مستند کنید
کار خود را مستند کنید. دروغهای او را مستند کنید. هر چیزی را که به آن شک دارید، بنویسید.
این کار از آنچه فکر میکنید، دشوارتر است. وقتی همکارتان با این ادعا که شما فلان مشکل را بهوجود آوردید، به رئیستان شکایت میبرد، بیخیال نشوید، اما شکایت هم نکنید. فقط در گفتوگوهای معمولتان از او بپرسید آیا مشکلی وجود دارد که او بخواهد به شما اطلاع بدهد یا نه. از او بخواهید مشکلات را بیان کند. بعد هم طبق استراتژی قبلی، شما اسناد خودتان را از کاری که کردهاید، دارید و میتوانید نشان دهید که تصورات او اشتباه است. اگر در جلسهای هستید و همکارتان حرفی میزند که حقیقت ندارد، فقط این پاسخ را بدهید: «راستش این درست نیست. من فلان کار را انجام دادم و ایشان بودند که بهمان کار را کردند»
این شاید درست باشد و شاید هم نباشد. او بهترین مدیر دنیا نیست، اما احتمالا آنقدرها هم احمق نیست! مدیران معمولا متوجه میشوند که کارمندی در تلاش است کارمند دیگر را تخریب کند. بنابراین حتی اگر دقت به خرج میدهید که نگذارید همکارتان زیرآب شما را بزند، درعینحال میتوانید طوری رفتار کنید که انگار مدیرتان حقیقت را میداند. این شیوه لازم است، چون در غیر اینصورت فقط خودتان سرخورده خواهید شد.
حالا اگر بخواهیم بدبینانه نگاه کنیم، عجیب نیست که هیچیک از این دو همکار تا پایان سال ارتقای شغلی نیابند، اما دوست مذکور میتواند روی تقویت روابط خود با مدیر کار کرده، و مطمئن شود که او برای کارش ارزش قائل است و این او را در موضع بسیار قدرتمندتری نسبت به گذشته قرار خواهد داد.
افراد دارای هوش هیجانی بالا در محیطهای کاری چگونه رفتار میکنند؟
هوش هیجانی
هوش هیجانی، توانایی افراد در تنظیم زندگی خودشان، مدیریت دیگران و دستیابی به موفقیت را رقم میزند. تحقیقات نشان میدهند که بین هوش هیجانی و موفقیت شغلی رابطهی مستقیمی وجود دارد. البته هر کسی از بدو تولد هوش هیجانی بالایی ندارد، اما میتوان آن را برخلاف آیکیو یا بهرهی هوشی، بهدست آورد و با تمرین تقویت کند. چطور میتوانیم بفهمیم کسی هوش هیجانی بالایی دارد یا نه؟ آنچه در این مقاله میخوانید، ۵ نشانهی داشتن هوش هیجانی بالا است. این نشانهها را میتوان در هر موقعیت روزمرهای به راحتی ارزیابی کرد.
یکی از نشانههای اصلیِ هوش هیجانی بالا، خودآگاهی است. خودآگاهی عبارت است از درک عمیقی از آنچه ما را به حرکت وا میدارد، عصبانی میکند، خوشحال میکند، حوصلهمان را سر میبرد یا توجهمان را جلب میکند. به این معنی هم هست که میتوانیم خودمان، اشتباهاتمان و همه چیز را با صداقت و شفافیت فراوان ارزیابی کنیم. بنابراین اگر کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، اشتباهی مرتکب شوند و مورد انتقاد قرار بگیرند، در خودشان فرو نمیروند. این فقط حقیقتی است که مورد توجه قرار گرفته و تحلیل شده است که باید آن را تصحیح کنند.
البته همهی کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند به یک شکل نسبت به انتقاد واکنش نشان نمیدهند. بعضیها همدلانهتر برخورد میکنند و از خودشان میپرسند: «اصلا چرا او از من انتقاد کرد؟» و بهدنبال این هستند که بفهمند این انتقاد چه تأثیری بر پیشرفت روابط کاریشان دارد. بعضی دیگر مثل یک مهندس فرایند با انتقاد برخورد کرده و بهدنبال ریشهیابی آن هستند و تکتک مراحل را که بهخاطرش مورد انتقاد قرار گرفتهاند، بهطور سیستماتیک تجزیه و تحلیل میکنند. اولین فکری که به ذهن این گروه میرسد این است که: «باید بفهمم اِشکال دقیقا از کجاست؟»
اگر تا بهحال شنیدهاید که کسی بگوید: «فلان قانون شامل حال من نمیشود» یا «عملکرد من خیلی هم خوب بود» (وقتی واقعا نبوده)، در واقع شاهد انکار هستید. بعضیها بسیار تدافعی برخورد میکنند و گارد میگیرند، یا وجودشان آنقدر حساس است که اصلا آمادگی بازخورد را ندارند. آنها میگویند: «این مشکلی ندارد؛ عملکرد من واقعا خوب بوده است. اگر نتیجهی کار را دوست ندارید، مشکل از خود شماست، نه من».
بقیه سرزنش میکنند. سرزنش تصدیق ناگفتهی این موضوع است که بازخورد سازنده لازم است (یعنی نتایج نقص داشتهاند)، ضمن اینکه تمایلی به اعتراف به هیچ اشتباه شخصی هم وجود ندارند. در برخورد با چنین افرادی میشنوید که: «باشد، نتایج خوب نبودند، اما اگر میخواهید بدانید مشکل از کجاست، با حسابداری صحبت کنید که چرا پیش از مهلت مقرر، اطلاعات درستی به تیم من ندادند».
بهانهآوردن واکنش رایج دیگری در میان کسانی است که هوش هیجانی پایینی دارند. بهانه عبارت است از پذیرش نتایج ناقص، علاوه بر پذیرش تقصیر همراه با بیان عواملی که هیچ آدم نرمالی نمیتوانسته بر آنها غلبه کند. بهانهتراشی، برخلاف سرزنشکردن، شخص یا مجموعهی دیگری داخل مهلکه پرتاب نمیشود، بلکه امکانات، فرایندها، سیستمهای تلفنی و مانند اینها هستند که مقصر دانسته میشوند.
در نهایت به اضطراب میرسیم. در اینجا، عملکرد ناقص و مسئولیت آن کاملا به عهده گرفته میشوند، اما شخص مورد نظر آمادگی گذر از آن و بهبود عملکرد آتی خود را ندارد. افرادی که دچار اضطراب هستند چنین جملاتی را به زبان میآورند: «امکان ندارد این کار را به موقع تمام کنیم» یا «قبلا هم تلاش کردیم این را درست کنیم، ولی نشد»
سطح بالای خودآگاهی، به افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند، اجازه میدهد بدون واکنش به قضاوتها، به حرف دیگران گوش کنند. آنها ایدههای دیگران را فقط به این خاطر که با دیدگاههای خودشان متفاوت هستند، بهطور خودکار رد نمیکنند. بنابراین وقتی مشکل، مسئله یا چالشی برای اطرافیانشان پیش میآید، یا اینکه فقط به دنبال گوش شنوایی هستند، به این افراد مراجعه میکنند. البته آنها تمام طول روز را مشغول حرفزدن یا تحمل غُرغُرهای آدمهای منفیباف نیستند، بلکه توانایی کمک به دیگران برای حل سریع مشکلات را دارند.
۳. آنها شنوندههای خوبی هستند
خوب گوشدادن نیازمند ساختار توسعهیافتهای است که بتواند حقایق را از تفاسیر، واکنشها و منظورها جدا کند. کسانی که هوش هیجانی دارند، میتوانند هیجاناتی که تواناییِ گوشدادن آنها را تحت تأثیر منفی قرار میدهند، شناسایی کنند. آنها روی تقویت تواناییِ جداکردن خودشان از آن هیجانات کار کردهاند، در نتیجه میتوانند فکری باز داشته باشند و آنچه را واقعا گفته میشود، بشنوند.
هوش هیجانی مستلزم تشخیص هیجانات در دیگران هم هست، اما این دیگر آگاهی به معنای عدم بیان حقیقت یا استفاده از ترفندهایی برای تلطیفِ بازخورد نیست. کسانی که هوش هیجانی دارند، میدانند که شنیدهشدن پیامهای سخت چقدر مهم است. البته شاید صراحتی را که باعث تمامشدن گفتوگو شود از طرف مقابل نشنوید، اما پیام واضحی را در میان حرفهایش خواهید شنید که میتواند چیزی شبیه به این باشد: «میخواهم با تو رُک باشم. باید بدانی این را بهخاطر خودت میگویم. چون اگر این مسئله رو درست نکنی، موقعیت شغلیات در اینجا بهخطر خواهد افتاد.»
کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند وقت ارزشمند خود را صرف اثبات درستی کارشان نمیکنند، آن هم وقتی میدانند که اشتباه بوده است. آنها بهجای اینکه بهدنبال بهانه باشند، عذرخواهی ساده و صمیمانهای میکنند و به سرعت به مسیر خود برمیگردند. چیزی شبیه به این: «متاسفم! خراب کردم و کلمههایی به کار بردم که مناسب نبودند، اما قصدم این نبود. حالا میخواهم از نو تلاشم را بکنم».
نشانههای زیادی برای داشتن هوش هیجانی بالا وجود دارند. اما این ۵ نشانه به شما کمک میکنند آنچه هر روز در محل کار میبینید را به بوتهی آزمایش بگذارید و ببینید آیا شخص مورد نظر هوش هیجانی بالایی دارد یا نه.
مقابله با همکاری که میخواهد وجهه شما را خراب کند
منبع: