/ دسته‌بندی نشده / انشا در مورد دیدن یک مورچه که بار می کشد
آنچه در این مقاله می‌خوانید

یکی از موضوعات جدید و جذاب برای نوشتن، انشا در مورد دیدن یک مورچه که بار می کشد است. در این مطلب با نگاهی طنز آمیز نمونه‌ای از انشا با این موضوع را به شما ارائه خواهیم داد.

تا به حال برای شما اتفاق افتاده است که به دنبال موضوع خوبی برای انشا باشید؟ اتفاقات روزمره زندگی ‌می‌توانند موضوعات خوبی برای نوشتن انشا باشند. کافی است چشمتان را باز کنید و از کوچک‌ترین اتفاق دور و بر خود غافل نشوید. در این بخش انشا در مورد دیدن یک مورچه که بار می‌کشد، با نگرش طنز آمیز برای شما نوشته‌ایم. امیدواریم با الگو گرفتن از این متن، خودتان انشاهای خلاقانه‌تری بنویسید.

انشا در مورد دیدن یک مورچه که بار می‌کشد

نگاه کردن به زندگی موجودات در طبیعت همواره ‌می‌تواند پندگیری و عبرت آموزی را به همراه داشته باشد. دیدن ریزه کاری‌های زندگی آن‌ها و مهارت و صبر و حوصله‌ای که برای کارهایشان دارند، همیشه برای انسان شگفتی‌آفرین و تحسین برانگیز بوده است. برای مثال به مورچه نگاه کنید و برای مدتی به رفتار او دقت کنید.

بعضی از بزرگان ما درباره زندگی مورچگان چیزهایی نوشته‌اند و به ما گوشزد کرده‌اند تا ما نیز به این موجودات بنگریم و از صبر و تحمل آن‌ها درس بگیریم. در سخنان بزرگان می‌خوانیم که مورچه‌ای صدها بار تلاش کرد باری را از یک بلندی بالا بکشد. او مرتبا به زمین ‌می‌خورد؛ اما دوباره تلاش ‌می‌کرد و آن قدر کوشید و کوشید تا عاقبت توانست بار را تا روی لبه بلندی بالا بکشد و به راه خود ادامه دهد.

بزرگان معمولا با نقل کردن چنین رفتارهایی از مورچگان قصد دارند به ما درس صبر و بردباری و تلاش و سخت‌کوشی و فکر کردن به آینده و توشه اندوزی برای روزهای سخت پیش رو بدهند. درست است که همه این‌ها مهم است؛ اما من حالا رو‌به‌روی صفی از مورچه‌ها ایستاده‌ام که بارهایی را به سوی لانه خود ‌می‌برند.

در این حالت به فکر فرو ‌می‌روم. پیش خودم ‌می‌گویم:

ای کاش من هم مثل حضرت سلیمان ‌می‌توانستم با مورچه‌ها حرف بزنم. اگر این توانایی را داشتم، حتما به آن‌ها ‌می‌گفتم: «این همه سال است که بار جا‌به‌جا ‌می‌کنید و در تمام این مدت در خانه ما انسان‌ها یا نزدیک به ما زندگی کرده‌اید؛ اما هنوز به روش قدیمی خودتان این کار را انجام ‌می‌دهید.

بهتر نبود از ما یاد ‌می‌گرفتید و حداقل یک چرخی، گاری‌ای، پراید وانتی، چیزی از روی دست ما کپی ‌می‌کردید تا برای تکه تکه کردن و انتقال یک سوسک دو ساعت از عمر عزیز خود را هدر ندهید؟  آخر حیف این دست و پای ظریف و ضعیف نیست که این قدر باید کار کنید و زحمت بکشید؟» شک ندارم که این موجودات تا پا به سن ‌می‌گذارند، دست و پا درد ‌می‌گیرند و هزاران درد و مرض مثل آرتروز و ساییدگی و تنگی کانال عصبی پیدا نمی‌کنند و حتی یک پماد ساده مثل پیروکسیکام و ویکس هم ندارند تا درد دست و پایشان را کمی تسکین بدهند.

حتما دکتری هم ندارند که برای تشخیص درد و بیماری پیش او بروند. حتی اگر دکتر هم بروند پول کافی برای ویزیت و دارو ندارند. آخر این بیچاره‌ها همگی مورچه‌های کارگر هستند و وضع مالیشان به قدر کافی خوب نیست. عقلشان هم این قدر قد نمی‌دهد که خودشان را بیمه کنند تا با ارائه دفترچه بیمه هزینه‌های درمانی خود را کاهش دهند.

خلاصه که قدیمی‌ها خوب گفته‌اند: «عقل که نباشد، جان در عذاب است.»

اصلا بیایید از یک طرف دیگر به قضیه نگاه کنیم. این چه جور زندگی کردن است؟ ملکه مورچه‌ها در لانه بنشیند و پایش را روی پای دیگرش بیندازد و مورچه‌های کارگر همیشه در حال خانه‌تکانی و انبار کردن مواد غذایی باشند؟ این درست است که ملکه خانم فقط دستور بدهد و گاهی چند صد تا تخم بگذارد و همه کارگرها را برای تر و خشک کردن آن همه نوزاد به زحمت بیندازد؟

تازه همین بچه‌ها هنوز سر از تخم بیرون نیاورده، باید راه بیفتند و بروند سراغ کار. من با چشم خودم همین کودکان کار را دور و بر اتاقم زیاد دیده‌ام. با این که قد و قامت کوچک تری دارند، باید همیشه مشغول فعالیت باشند. از مدرسه هم که خبری نیست. بیچاره مورچه‌های کارگر! هیچ گاه رنگ آموزش و پرورش را نمی‌بینند. اصلا شاید ملکه با بی‌سواد نگه داشتن‌شان توانسته آن‌ها را استثمار کند. بله! همین طور است وگرنه اگر آن‌ها هم می‌توانستند به مدرسه بروند و دانشی بیاموزند و کتابی بخوانند، هرگز سلطه بی چون و چرای ملکه را نمی‌پذیرفتند. حتما ملکه برای خودش کتابخانه سلطنتی دارد و هر روز کتاب می‌خواند و راه چیرگی بر مورچه‌های دیگر را یاد می‌گیرد.

….

به نظر من مورچه‌ها باید یک روز را به عنوان روز کارگر نام‌گذاری کنند و در یک حرکت دسته جمعی به خیابان‌ها بریزند و به این بی‌عدالتی و ظلم «نه!» بگویند. درست است. آن‌ها به غیر از این راه چاره‌ای ندارند. اصلا آن‌ها باید یک وکیل استخدام کنند تا از ملکه در دادگاه رسمی شکایت کند و آن‌ها را از این همه کار طاقت فرسا نجات دهد یا این که با مورچه‌های بالدار تبانی کنند و یک روز بالدارها را به لانه خود راه بدهند تا با آن نیش‌هایی که نیمه شب‌های تابستان خواب خوش را بر ما حرام می‌کنند، از ملکه مورچه‌ها پذیرایی کنند؛ تا ملکه متوجه شود که یک من ماست چه قدر کره می‌دهد و این‌قدر به کارگرها سخت نگیرد.

البته حالا که خوب به چهره مورچه‌ها نگاه می‌کنم، می‌بینم چندان هم از زندگی خود ناراضی نیستند. آن‌ها فقط یک چیز را بلدند: کار، کار و کار. شاید ژاپنی‌ها هم فرهنگ کار کردن را از مورچه‌ها یاد گرفته‌اند. اصلا شاید مورچه‌ها اجداد ژاپنی‌ها بوده‌اند و طی یک جهش ژنتیکی به شکل جدید خود درآمده‌اند. اصلا چه کسی می‌داند؟ شاید در ازای این همه کار حقوق و مزایا و اضافه کار می‌گیرند و مثلا در تعطیلات برای تفریح به خانه ثروتمندان می‌روند و از آنجا که به کار زیاد عادت دارند، در آنجا هم دست از کار نمی‌کشند.

اصلا چه خوب است من وقتی در رختخواب خودم دراز کشیده‌ام، خوراکی نخورم تا ریزه‌های آن رختخواب و روی فرش اتاق نریزد و مورچه‌ها را به اتاق من نکشاند. تا من هم به جای خواندن درس به فکر اختلاف طبقاتی و نجات طبقه کارگر از ستم ملکه ظالم نباشم. خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم این راه حل آخری از همه بهتر است.

انشا در مورد دیدن یک مورچه که بار می کشد

برچسب ها :

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!

کل :
میانگین :
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x