حکایت زیرکی در کتاب جوامع الحکایات محمد عوفی آمده است. در ادامه متن حکایت زیرکی، معنی حکایت زیرکی فارسی پنجم و بررسی ارتباط معنایی آن با ضرب المثل حکایت زیرکی را بررسی خواهیم کرد.
حکایات و داستانها همواره دارای نکات زیبا و نغزی هستند؛ حکایت زیرکی از جوامع الحکایات اثر محمد عوفی یکی از این حکایتها است. در ادامه متن حکایت زیرکی و مفهوم و معنی آن را خواهید خواند.
مردی مقداری زر داشت و چون به کسی اعتماد نداشت، آن را بِبُرد و زیر درختی دفن کرد. بعد از مدتی بیامد و زر طلبید، باز نیافت و با هرکس که گفت، هیچ کس درمان ندانست. او را به حاکم نشان دادند. پس نزد او رفت و چگونگی را بیان کرد.
حاکم فرمود: «تو باز گرد که من فردا زر تو حاصل کنم!».
آن گاه، حاکم طبیب را نزد خود خواند و گفت: « ریشهی فلان درخت، چه دردی را درمان میکند؟»
گفت: « فلان درد را».
یکی گفت: «یک ماه پیش، مردی بیامد و از آن درد شکایت کرد. من او را به آن درخت، اشارت کردم».
پس، حاکم فرستاد و آن مرد را طلبید و به نرمی و درشتی زر را بستد و به صاحب زر، باز داد!
در روزگاران قدیم مردی بود که مقداری طلا داشت و از آنجاییکه به کسی اعتماد نداشت، طلاهای خود را برد و زیر درختی خاک کرد (پنهان کرد). مدتی گذشت و پس از آن برای بردن طلاهای خود دوباره پیش آن درخت بازگشت و هر چه گشت طلاهای خود را پیدا نکرد! به ناچار با هر کس که فکرش را میکرد در اینباره صحبت کرد ولی کسی نتوانست راه حلی به او نشان دهد. عدهای به او پیشنهاد کردند که برای حل این مشکل به نزد حاکم برود.
پس به پیش حاکم رفت و اتفاقی که افتاده بود را برای حاکم توضیح داد. حاکم در پاسخ به او گفت: برو و فردا بیا؛ من قول میدهم تمام طلاهای تو را به تو برگردانم. پس حاکم طبیب دربار خود را فرخواند و به او گفت: ریشه فلان درخت برای درمان چه دردی استفاده میشود؟ طبیب در جواب گفت گیاه این درخت برای فلان درد داروی مناسبی است.
پس حاکم دستور داد تا تمام طبیبان شهر به نزد او بروند؛ وقتی طبیبان نزد او حاضر شدند حاکم از آنها پرسید: که در چند روز گذشته چه کسی از فلان درد به شما مراجعه کرد و شما او را برای درمان به آن درخت راهنمایی کردید؟ یکی از آنان گفت یک ماه پیش فردی آمد و از فلان درد شکایت کرد و من آن درخت را به او نشان دادم. حاکم آن مرد را خواست و طلا های مرد را به آن فرد باز گرداند.
“بار کج به منزل نمی رسد”؛ زیرا کسی که زرها را زیر درخت یافته بود، به خیال اینکه کسی متوجه نخواهد شد، آنها را پیش خود مخفی کرده بود، در حالی که زرها مال او نبود و سر انجام مجبور شد آنها را به صاحبش برگرداند.
حکایت زیرکی
برای نوشتن انشا درباره علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی به زبان ساده و روان امروزی، باید درباره مشکلات افرادی که سواد زیادی دارند اما در عمل مثل افراد نادان و کم سواد رفتار می کنند بنویسیم.
یکی از معروف ترین حکایت های گلستان سعدی، حکایت علم و عمل است. در این حکایت، سعدی عالم بی عمل را به فردی که غذا میاندوزد اما نمیخورد و گرسنگی میکشد و همچنین به چهارپایی که بار کتاب بر دوش دارد اما چیزی از آن نمیفهمد تشبیه میکند. در این مطلب یک انشا درباره علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی میخوانید که به زبان ساده و امروزی نوشته شده است.
همه ما درباره اهمیت سواد و علم و دانش میدانیم و هیچکس نیست که منکر آن بشود. اما خیلی از ما فراموش کرده ایم که چرا درس میخوانیم، چرا کتاب میخوانیم، چرا به کلاس های آموزشی میرویم و …. انگار فقط این کارها را انجام میدهیم چون باید انجام دهیم و دیگران هم همین کار را میکنند.
اگر نگاهی به اطراف خود بیندازیم افراد زیادی را میبینیم که درس خوانده اند اما دانش و مهارتی کسب نکرده اند. مهندس های الکترونیکی که از تعمیر یک وسیله کوچک خانگی عاجزند، روانشناسانی که هیچ کنترلی روی عصبانیت و احساسات خود ندارند، دانشجویان ادبیاتی که برای نوشتن یک نامه اداری به دردسر میافتند و …
پدرم دوستی دارد که کتاب داستان های زیادی خوانده اما از درک مشکلات دیگران و ابراز همدردی با آن ها غافل است. یک بار پدرم از او پرسید موضوع کتاب هایی که میخوانی چیست؟ و او جواب داد: حکایت زندگی انسان ها و پیچ و خم های زندگی شان. پدرم پرسید فایده خواندن این کتاب ها چیست؟ او گفت این ها معروف ترین کتاب های دنیا هستند، شاهکارند و … اما پدرم گفت این جواب درستی نیست.
اینکه کتاب داستان های معروفی را خوانده باشی کافی نیست. با مطالعه آن ها باید به درک عمیق تری از آدم ها و احساسات و رفتار و مشکلاتشان پیدا کنی. اگر همچنان خودخواهی و نادانی بر تو غلبه دارد، معلوم می شود خواندن هیچ کدام از این کتاب ها در تو تاثیری نداشته است. این حرف پدرم من را یاد بیت معروف سعدی انداخت: علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی!
خوب است هر وقت داریم علمی میآموزیم، به کاربرد آن بیندیشیم و فکر کنیم که منظور از آموختن این علم چیست؟ وقتی کتابی میخوانیم درک و دریافتی از منظور آن کتاب داشته باشیم. به همه چیز با دقت و با نگاه انتقادی بنگریم و به دلیل هر چیز فکر کنیم. یک آدم با سواد، فردی مودب، فروتن و دانا است که نه تنها بسیاری از خطاها و نادانی ها را انجام نمیدهد، بلکه به دیگران نیز کمک میکند و راهگشاست.
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند؛ یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه آموخت و نکرد.
علم، چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست، نادانی
نه محقّق بود، نه دانشمند
چارپایی، بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر؟
«گلستان سعدی، باب هشتم»
حکایت علم و عمل
ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار یکی از انواع ضرب المثل در مورد شب دراز است و تاکید بر عجله نداشتن و صبور بودن دارد. کاربرد، معنی و داستان ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار را بخوانید.
بسیاری از ضرب المثل های فارسی همچون یک نصیحت و حکمت است که به انسانها نکته ای میآموزد. یکی از این مثل ها؛ ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار است. این مثل که بر اساس حکایتی قدیمی است در مواقعی به کار میرود که بخواهیم کسی را از عجله و شتاب باز داریم. در این مطلب معنی ضرب المثل شب دراز است و قلندر بیدار و داستان آن را میخوانید.
مرد فقیری (قلندر) که کارش کوچه گردی و بیابان نوردی بود، در حال گردشگری به شهر بلخ رسید. چون آن جا را شهری بزرگ و پرنعمت و خوش آب و هوا دید، در همان شهر ماند. هنوز مدتی از اقامت کردن او در بلخ نگذشته بود که ازدواج کرد. شب عروسی مشغول دعا شد و خدا رو شکر کرد که او را به نعمت خانه و زن و مال رسانیده است. همسرش هر چقدر صبر کرد، دید درویش سخت مشغول راز و نیاز به درگاه خداوند است و پیش او نمیرود. پس به او گفت: ای شوهر مهربان! وقت دعا و نماز بسیار است و برای این کار فرصت بسیار داری. پس پیش من بیا. شوهر به او گفت: ای زن، این قدر عجله نکن. شب دراز است و قلندر بیدار!
حکایت شب دراز است و قلندر بیدار
منبع