۵ راه برای اینکه خطاهای ذهنی را کنار بگذاریم و بهتر تصمیم بگیریم
گاهی وقتها تعداد تصمیماتی که میگیریم و پیچیدگی مشکلاتی که با آنها درگیر هستیم بیشتر از ظرفیت ذهنمان است. برای اینکه بتوانیم سریعتر و آسانتر به نیازهای فکری روزمرهمان دست پیدا کنیم و مجبور نباشیم به مغزمان فشار بیاوریم، ذهن فرایند تصمیمگیری را ساده میکند. اما چگونه؟
ذهن ما برای سادهتر کردن تصمیمگیری از راههای میانبُر کمک میگیرد که این میانبرها همیشه هم ما را به جواب درست نمیرسانند. روشهای اکتشافیِ مبتنی بر تجربه کمک میکنند تا در لحظه قضاوت کنید. اما با به کارگیری این روشها، به همان اندازه که در زمان صرفهجویی میکنید، از دقتتان میکاهید: اگر اکتشافتان اشتباه باشد، قضاوتتان نیز اشتباه خواهد بود.
دانمشندان تقریبا صد مورد از معایب رویکردهای اکتشافی را شناسایی کرده و آنها را خطاهای شناختی نامیدهاند. متاسفانه این خطاها به حقیقتیابی تصادفی و بیمنطق، پردازش سطحی و نتیجهگیریهای شتابزده منجر میشوند. آنها باعث میشوند چیزهایی را باور کنید که حقیقت ندارند و واقعیتها را نادیده بگیرید. در نهایت، آنها شما را تبدیل به کسی میکنند که در فکر کردن تنبل است. تنبلی فکری میتواند تاثیرات عمیقی بر تصمیمگیریهای شما، اقداماتتان و نتیجهگیریهایی که به دست میآورید، بگذارد. با عمل کردن به ۵ مورد زیر میتوانید از ۵ خطای شناختی رایج اجتناب کنید. میتوانید به جای خواندن این مقاله، ویدیوی زیر را نیز ببینید.
وقتی ایدههایی را که به نظر باورپذیر میآیند به عنوان ایدههای منطقی و واقعی میپذیرید، مرتکب «سوگیری عقیدهای» (belief bias) میشوید. هرچقدر که ایدهای به عقایدتان نزدیکتر باشد کمتر به دنبال اثبات آن هستید. عامل اصلی این خطا، عقاید محکم و تغییرناپذیر هستند و همین عقاید مشخص میکنند برای رسیدن به هدفتان چه اقداماتی انجام میدهید یا از چه کارهایی اجتناب میکنید. مثلا، اگر باور دارید که بیشتر کسبوکارهای کوچک شکست میخورند، هرگز کسبوکار کوچک خود را شروع نمیکنید. اگر عقیده دارید که محصولتان ارزشی ندارد، هیچوقت آن را برای فروش آماده نمیکنید. و اگر بر این باورید که پیامتان به اندازهی کافی نیرومند و مهم نیست، هرگز آن را با دیگران در میان نمیگذارید.
از خودتان بپرسید: کدام حقایق با عقاید شخصیتان همراستا هستند؟
ما همیشه دوست داریم حق با ما باشد و برای اینکه از این تمایلمان محافظت کنیم به دنبال شواهدی میگردیم که از ایدههایمان پشتیبانی کنند و شواهدی که آنها را رد میکنند، نادیده میگیریم. به این خطای ذهنی «سوگیری تاییدی» (confirmation bias) میگویند و با اینکه نسبت به سوگیری عقیدهای روش منطقیتری برای تفکر محسوب میشود، باز هم موجب اشتباه شما در تصمیمگیری میشود.
سوگیری تاییدی باعث میشود تصور کنید حق با شما است حتی زمانی که اشتباه میکنید. اگر فکر میکنید که دستیار جدیدتان بیصلاحیت است، پس برای تایید این تصور خود دائما در کارهایش به دنبال اشتباه و مشکل میگردید. وقتی که زمان ارزیابی عملکرد میرسد هم باز برای تایید تصور خود فقط لیستی از معایب آن فرد را جمعآوری میکنید. مطئمنا در تمام مدتی که به دنبال اشتباهات آن فرد بودید فکر میکردید حق با شما بوده است. اما اگر شواهدی را جمعآوری کنید که دیدگاه شما را رد میکنند، نه تنها میتوانید مشکلات را پیشبینی کنید بلکه در نهایت دیدگاه محکمتر و صحیحتری خواهید داشت.
از خود بپرسید: چه شواهدی برای رد دیدگاهتان جمعآوری کردهاید؟
همه میتوانند یک سری آمار و ارقام بیاهمیت را حفظ و بازخوانی کنند، اما افراد کمی هستند که آمار را کاملا درک میکنند و حتی تعداد کمتری از آنها از اطلاعات آماری در تصمیمگیریهای خود استفاده میکنند. وقتی شما رشتهی تحصیلی خود را با توجه به یک رویداد خاص و بدون در نظر گرفتن احتمال واقعی آن رویداد انتخاب میکنید، دچار یک خطای دیگر شدهاید: «غفلت از نرخ پایه» (base-rate neglect).
نرخ پایه، تعداد دفعاتی است که یک رویداد در یک جمعیت اتفاق میافتد، مثل نرخ طلاق در افراد زیر ۳۰ سال، نرخ جنایت در یک شهر یا نرخ فارغالتحصیلی یک دانشگاه. غفلت از نرخ پایه، با توصیفات فریبنده شما را از مسیر اصلی منحرف میکند و باعث میشود فراموش کنید که از نظر آماری چه چیزی امکانپذیر است. اگر میخواهید یک کسبوکار جدید شروع کنید اما قبل از آن قصد دارید مدرکی در MBA بگیرید، آمار موفقیت کسبوکارهای کوچکی که مدیرشان MBA داشتهاند کمک زیادی در تصمیمگیری به شما خواهد کرد. بنابراین اگر وسوسه شدهاید که در کلاسی با عنوان «با روش من میلیونر شوید!» ثبت نام کنید، بهتر است به سخنان گوهربار چند نفر روی سایتشان یا آگهی روی دیوار اکتفا نکنید و اطلاعات بیشتری در مورد کلاس بدست آورید.
از خودتان بپرسید: دیگر باید چه چیزهایی بدانم؟
آیا پیش از بازیهای جام ملتهای اروپا میدانستید کدام تیم قهرمان میشود؟ در مورد اینکه کدام فیلم قرار است اسکار بگیرد چه؟ آیا از قبل میدانستید قیمت کدام سهام در بورس اوراق بهادار در ماه گذشته بالا میرود؟ اگر جوابتان به هر کدام از این سوالات مثبت باشد یعنی دچار سوگیریِ پسنگرانه (hindsight bias) شدهاید. شما ادعا میکنید که میدانستید قرار است چه اتفاقی بیفتد اما این ادعا را بعد از اینکه آن اتفاق بهوقوع پیوست، بروز میدهید و بدتر اینکه آن را باور میکنید. اما سوگیریِ پسنگرانه میتواند از این هم پیچیدهتر شود، تحقیقات نشان میدهند که مردم اغلب پیشبینیهای خود را اشتباه به یاد میآورند.
اگر یک ماه بعد با شما تماس بگیرم و بخواهم پاسخی که حدس زده بودید را به من بگویید، خیلی از شما عددی را خواهید گفت که نزدیک به سن واقعی ایشان است نه پاسخی که الان حدس زدهاید. جدیترین مشکلی که سوگیری پسنگرانه دارد این است که نمیتوانید از اشتباهاتتان درس بگیرید. دلیلش ساده است، چون این نوع خطای ذهنی باعث میشود فراموش کنید که اصلا اشتباهی مرتکب شدهاید.
از خودتان بپرسید: در چه مواردی در گذشته اشتباه کردهاید؟
شاید بدون دخالت احساساتتان بتوانید تصمیمات درست بگیرید اما در بعضی موارد استفاده نکردن از احساسات زمان و انرژی زیادی از شما برای تصمیمگیری میگیرد. احساسات، پیامهای سریع و صریح به قسمتی از مغز میفرستند که به تصمیمگیری مربوط میشود و آن قسمت از مغز هم به نوبهی خود تعیین میکند که با این اطلاعات چه کند. زمانی که پیامهای احساسی خیلی واضح و بلند باشند، بر تصمیماتتان تاثیر میگذارند.
احساساتی که در لحظه دارید، بیطرفی شما را خدشهدار میکنند و بر قضاوتی که در مورد افراد یا موقعیتها دارید، تاثیر میگذارند. احساسات مثبت باعث میشوند، قابلیتهای خود را دست بالا و خطرات را دست کم بگیرید، فوایدی را که احتمال وجودشان میرود، بزرگنمایی کنید و اولویتهایتان را تغییردهید. افرادی که حس خوبی به ما منتقل میکنند به نظر بیریا و کمککننده میآیند. در روی دیگر سکه، احساسات منفی باعث میشوند قابلیتهای خود را دست کم و خطرات احتمالی را دست بالا بگیرید، در مورد عواقب کار بزرگنمایی کنید و اولویتهایتان را نادیده بگیرید. ما عادت داریم چیزهایی را که به ما حس بدی منتقل میکنند، بیاهمیت، غیرضروری و بیارزش بدانیم.
حالا از خودتان بپرسید: این مقاله چه حسی به شما میدهد؟
چطور هر چیز را به سادگی یک ترانه به خاطر بسپاریم؟
حافظه، مقولهای است که دربارهی آن مقالات زیادی نوشته شده است. با وجود پیشرفتهای علمی و روانشناسی، این موضوع هنوز محل بررسی و مناقشه است و همهروزه، شاهد راهکارهای پیشنهادی از طرف دانمشندان و روانشناسان برای تقویت حافظه هستیم. امروز در این مقاله میخوانیم که چطور هر چیز را به سادگی یک ترانه به خاطر بسپاریم.
وقتی در حال رانندگی هستم و ضبط روشن است، بدون اینکه مکث کنم، تمامی ترانه را به همراه خواننده میخوانم، در حالی که همسرم که در کنارم نشسته، به زور حتی اسم خواننده را هم به یاد میآورد.
اصلا چطور میتوانیم به آسانیِ به خاطر سپردن صدها و هزاران ترانهی موسیقی، چیزهای دیگر را هم به خاطر بسپاریم؟ اگر شما هم مثل من هستید این مقاله را تا انتها بخوانید، چون چند پیشنهاد برای بهترشدنِ حافظه برایتان دارم.
دلیل اینکه اکثر ما ترانههای موسیقی را به راحتی به خاطر میسپاریم، تمرین است. من همیشه اول ترانههایی را که از آهنگشان خوشم میآید، زمزمه میکنم. بعد به صورتِ ناخودآگاه اشعار را حفظ میشوم (هیچوقت به صورت خودآگاه به خودم نگفتهام که باید ترانهی بهخصوصی را حفظ شوم، چون این کار خیلی عجیب است). بعد از اینکه بارها به آن گوش دادم و زمزمهاش کردم، آن را به اتاق «کارائوکه» شخصی خودم ، یعنی حمام میبرم.
در اصل، تمامی این مراحل همان تمرین هستند. اگر قرار است چیزی را به خاطر بسپاریم باید با چندین بار تکرار آن را ملکهی ذهنمان کنیم. مثلا، اگر قبل از ترک خانه، باید سه کار مهم انجام دهید، آنها را به ترتیب خاصی تکرار کنید. «گاز، پنجره، چراغها» و آنوقت به طور طبیعی، قبل از اینکه خانه را ترک کنید، این سه مورد را چک خواهید کرد.
آسانترین آهنگها برای به خاطر سپردن، کلمات همقافیه هستند. خیلی از دوستان من ترانههای رَپ را به دلیل اینکه بیشترِ کلمات آنها همقافیه هستند، بهتر از ترانههای معمولی که با ریتم موسیقی هماهنگ هستند، به خاطر میسپارند. بنابراین مهم این است که بدانید کدام روش برای شما بهتر جواب میدهد.
مطالعات نشان دادهاند که کلمات قافیهدار، بهتر در ذهن ما باقی میمانند، پس چرا کاری نکنیم که فهرستِ کارهای روزانهمان قافیهدار شود؟ اگر باید لیست خریدتان را به خاطر بسپارید، برایش یک شعر بسازید. مثلا، اگر باید خمیردندادن بخرید، میتوانید ترانهای بدین شکل درست کنید: «باید امروز بخرم خمیردوندون، تا بشم رها از جِرم دندون».
درست مانند مرتبط کردن موارد زندگی روزمره به شعر و کلمات قافیهدار، ایجاد ارتباط با چیزهای مهم هم میتواند در به خاطر آوردن به ما کمک کند. تصور کنید مغز شبکهای از بزرگراههاست. برای رسیدن از نقطهی «الف» به نقطهی «ب»، باید به دنبال نشانههایی بگردید که به شما بگویند، چهموقع، وقتِ پیچیدن است. هرچقدر نشانهها و تابلوها در بزرگراه بیشتر باشند، احتمال اینکه آن را به خاطر بیاورید، بیشتر است.
مثلا، اگر برای امتحانتان باید یک سری اطلاعات را حفظ کنید، ارتباط داددن آن اطلاعات به جایی که نشستهاید و حسی که در آن لحظه دارید میتواند کمک کند که راحتتر آنها را به یاد بیاورید. در مورد به خاطر آوردن ترانه هم همینطور است، ما آن را به آهنگ، ریتم، صدای خواننده و آلات موسیقی ارتباط میدهیم و بدین شکل راحتتر آن را به خاطر میسپاریم.
ترانههایی که معمولا راحتتر به خاطر میآورم، آنهایی هستند که از نظر حسی روی من تأثیر میگذارند. من ترانهها را به همراه حس، معنی، آهنگ و ریتمشان به خاطر میسپارم و همین برای به یاد آوردن آنها کافی است. پس اگر موضوعاتی هستند که باید به خاطر بسپارید، بهترین راهکار این است که به آنها علاقمند شوید یا اینکه آنها را به پدیدههایی که در شما ایجاد علاقه و اشتیاق میکنند، ارتباط دهید.
منبع: