دیالوگ ها را چطور می نویسید؟
ناگفته نماند که نثر یک فیلمنامه تنها در مراحل ابتدایی اهمیت دارد و پس از آن که فیلمنامه مبدل به فیلم شود تمام زیبایی با ضعف نگارش آن از جهت نثر از بین می رود و آنچه باقی می ماند مربوط به روند کلی داستان و چگونگی پخش اطلاعات و شخصیت پردازی و… است. البته باز بر شفافیت و وضوح نثر فیلمنامه نویسی تاکید می گردد چرا که حتی اگر کارگردان تنها خواننده این فیلمنامه باشد مسلماً باید آن فیلمنامه را به درستی درک کند.هر فیلمنامه به طور کلی از یک یا چند صحنه و یک یا چند سکانس تشکیل ده است.
صحنه از جهتی محل وقوع رویداد است، یعنی مکانی که فیلم در آن اتفاق می افتد. اما در این جا این مفهوم صحنه مد نظ ما نیست. (صحنه) برای فیلمنامه نویسان بخشی از فیلمنامه است که دارای وحدت مکان و زمان باشد.
● نكته های فیلمنامه نویسی
▪ شنبه، ۲۷ تیر، ۱۳۸۳
تجربه های نویسنده
گفتگو با رخشان بنی اعتماد
شخصیت های قصه شما از كجا می آیند؟
از جایی نه چندان دور… از میان آدمهایی كه در یك جامعه باهم زندگی می كنیم و تصویر جدال آنها با شرایط اجتماعی اقتصادی و باورهای فرهنگی برایم اهمیت پیدا می كند.
یعنی با دقت كردن در زندگی آدمی كه از اجتماع انتخاب كرده اید شخصیت را پرداخت می كنید؟
با آدم های زیادی برخورد داشته ام و دارم كه ساعت ها و روزها با آنها سر كردهام ولی نه برای آن كه با شنیدن حرفهای آن ها قصه ای را پیدا كنم. شناخت نزدیك از موقعیتی كه هر یك از آن ها در آن به سر می برند، منتهی به درك عمیقتر از یك موقعیت كلی تر است.به همین دلیل، شاید هیچكدام از شخصیت های كارم، ما به ازای دقیق و عینی در جامعه نداشته باشند. ولی نشانه هایی دارند از مجموعه كسانی كه در موقعیت های مشابه با آنها روبرو شده ام.
اگر ممكن است مثال بزنید؟
پیش از ساخته شدن فیلم نرگس، به واسطه طرحی در مورد زنان، با عده زیادی گفتگو داشته ام. بعد ها وقتی به شخصیت آفاق فكر می كردم می دیدم كه او به طور مطلق نمونه هیچكدام از آن آدم های واقعی نیست، چه به لحاظ قصه زندگیش و چه از نظر ویژگی های فردی. اما به بسیاری از آنها شبیه بود كه می توانست جای هر كدام باشد. غرور او كه وجه بارز شخصیتش بود یاد آور زنی بود كه در سال ۶۲ در زندان قصر دیده بودم. زنی نزدیك به هفتاد سال با هیكلی از فرم افتاده و موهای كم پشت و بلند كه نیمی از دندان هایش ریخته. وقتی پرسیدم چرا این جایی؟
ولی توضیح داد كه واقعاً گوش یك مرد را بریده است. برایم تعریف كرد: سالها در قلعه محله جمشید بودم. مردی آنجا رفت آمد میكرد كه من عاشقش بودم. آرزو داشتم مرا صیغه كند. زیر بار نمی رفت. انقلاب شد. قلعه آتش گرفت و من بیرون آمدم و آواره شدم . با شرایط سخت جایی را اجاره كردم. در این زمان او باز هم به من سر زد می زد. بیشتر برای خودش نه برای من. تا اینكه یك شب كه در حیاط باهم روی تخت نشسته بودیم، از او پرسیدم كه آیا حتی در این شرایط هم حاضر نیست مرا صیغه كند؟ گفت نه…. آبرو دارد و نمی خواهد بدنام شود. من هم با چاقو گوشش را بریدم و انداختم جلوی گربه و گربه هم گوشش را خورد.
پرسیدم حالا چه؟ گفت حالا پشیمان شده، برگشته و می خواهد عقدم كند. ولی من دیگر نمی خواهم. سالها آن قدر او را دوست داشتم كه حاضر بودم صیغه اش باشم. اما حالا او از سر دلسوزی می خواهد مرا عقد كند كه من نمی خواهم. غرور این زن در شرایطی كه به نظر می رسید در نقطه آخر زندگی ایستاده، انسان را وادار به احترام می كرد.
و یا در مورد خود «نرگس» كه نمونه ای بود كه در موقعیت مشابه او، بسیاری قرار دارد. دخترانی كه كودكی نكرده جوان می شوند. جوانی نكرده پیر می شوند و مقاطع مختلف زندگی را یك به یك سپری نكرده از دست می دهند. نرگس بر اساس زندگی هیچ كدام نوشته نشده، اما شبیه خیلی از آنها بود. شاید دلیل همدلی و نزدیكی تماشاگر با این شخصیت ها همین باشد. به این معنا كه این ها هیچ كدام استثنا نیستند. بلكه موقعیتی قابل تعمیم را به قشر عظیم تری از زنان دارند.
چون و چرایی وجود ندارد. بحث موقعیت ها در شرایط خاص است. چه زن و چه مرد! ممكن است در كار بعدی ام مطلقاً شخصیت زنی وجود نداشته باشد و یا بر عكس.
نوشتن فیلم نامه را از چه مرحله ای شروع می كنید؟
در شروع طرحی است كلی در ذهنم. معمولاً آن را نمی نویسم و با نوشتن هر صفحه به تدریج به چهار چوب اصلی فیلم نامه نزدیك می شوم.
آیا در مرحله ای كه مشغول طراحی مسیر داستان هستید با افراد دیگر مشورت می كنید؟
بنابر ضرورت موضوع، گاهی ممكن است نیاز به مشورت با كسانی باشد كه اطلاعاتشان جنبه كارشناسی دارد. اما با دوستان نزدیكتر مثل فرید مصطفوی و پیروز كلانتری تجربه های مشترك و مداوم دارم. فیلمنامه نرگس را هم با فریدون جیرانی مشتركاً نوشتیم. پیش از آن هم یك یا دو كار دیگر هم با هم نوشته بودیم كه مثل خیلی كار های دیگر تصویب نشد.
این همكاری و مشاوره به چه صورت است؟ آیا مشاور همراه شما، موقع نوشتن دیالوگ ها و جزئیات، پابه پای شما راجع به صحنه ها نظر می دهد؟ یا این كه وقتی صحنه های متعدد نوشته می شود مشورت می كنید؟
به هر دو صورت ولی بیشتر بحث و گفتگو روی موضوع اصلی و تجزیه و تحلیل شخصیت ها است كه طرح كلی فیلم نامه را تعیین می كند. ولی دیالوگ ها را معمولاً خودم می نویسم.
نوع بیانی كه پرسوناژها استفاده می كنند و واژه هایی كه به كار می برند پایگاه اجتماعی و درونیات آنها را نشان می دهند و معرف شخصیت آن هاست. تفاوت بیان كاراكتر ها در رویارویی با هم، بار درام را قوت می بخشد به نظرم مهم ترین بخش نوشتن یك فیلم نامه دیالوگ نویسی است. بیشتر مواقع صحنه ها را از ابتدا با گفتگو ها می نویسیم. اما پرداخت نهایی طبیعتاً پس از پایان فیلمنامه است. در این مرحله بیشتر سعی می كنم كه دیالوگ ها را بگویم نه اینكه بخوانم. شاید در مواردی چندین بار كل فیلمنامه را با صدای بلند برای برای خودم بخوانم و ضبط شده آن را بشنوم. چون گاهی ممكن است مكالمه ای به عنوان یك متن ادبی قابل خواندن باشد، اما به زبان روزمره زندگی روان نباشد. طبیعتاً این نوع دیالوگ زنده نیست و خون ندارد.
معمولاً اصطلاحات و واژه های خاص شخصیت هایی كه با آن ها برخورد دارم، ثبت می كنم و در موارد لازم استفاده می كنم. در موقع نوشتن فیلمنامه طوبی، نوع حرف زدنهایی كه طوبی به زبان تند و تیزش به كار می برد، از مادر یكی از دوستانم كمك گرفتم كه با نوعی با شخصیت نزدیكی داشت.
شخصیت های فرعی شخصیت های غیر لازم نیستند و اهمیت شان در اندازه شخصیت های اصلی است، هر چند در حضوری كوتاه. چرا كه به موقعیت كلی قصه و پیش برد موقعیت هایی كه شخصیت های اصلی در آن قرار می گیرند كمك می كنند. فیلمنامه نویس باید بتواند شخصیت های فرعی را در چهار چوب همان حضور كوتاه و شاید پراكنده، در مجموعه فیلمنامه، پرداخت مناسب كند و شرایطی را ایجاد كند كه شناخت و نزدیكی لازم با تماشاگر بر قرار شود. تلقی غیر مهم دانستن شخصیت های فرعی، آنها را به صورت اشباح سرگردان و گذرا در فیلمنامه، رها می كند.
شما معمولاً برای نوشتن یك فیلمنامه چقدر زمان صرف می كنید؟
واقعاً نمی دانم چون هر فیلمنامه بنا بر شرایط خاص خود، زمان متفاوتی می طلبد. شروع به نوشتن، به هم زمانی دو عامل، یعنی انگیزه و آمادگی یك جا، نیاز دارد و به دنبال آن تداوم. زمانی كه می نویسم، سعی می كنم این تداوم حفظ شود. هر چند كه این موقعیت به سختی فراهم می شود كه چند ساعت مداوم بتوانم بی آن كه نگران كارهای روزمره و مسئولیت امورخانه و بچه ها باشم بنویسم. شاید به همین دلیل است كه عادت كرده ام بیش تر كارهای مربوط به نوشتن را در شب انجام دهم.
بیش تر از همه این عوامل، گره هایی كه در مواردی برای شخصیت ها پیش می آید، روند معمول نوشتن را مختل می كند. منظورم این است كه گاهی شخصیت ها در موقعیتی قرار می گیرند كه بیرون آوردن و در مسیر روال فیلمنامه قرار دادنشان، سخت و باز دارنده است.
مثال بزنید؟
مثلاً در روسری آبی زمانی كه باید روشن می شد كه كبوتر اصغر را دوست دارد. برای این كار راه های مختلفی وجود داشت. می شد كبوتر در دیالوگی به این مطلب اشاره كند و یا به خود اصغر بگوید یا از طریق شخصیت های دیگر شنیده شود. ولی من به دنبال فضایی بودم كه همان طور كه كبوتر تا این زمان به دلیل ظاهر مرد نمایش، عشقش را پنهان كرده بود حالا، هم بدون رد و بدل شدن هیچ كلامی، حس او به اصغر نشان داده شود. این صحنه خیلی در گیرم كرد و وقتم را گرفت. بازی زیبای گلاب در این صحنه به خوبی تصویر گر این لحظه شد.
منبع:
دیالوگ ها را چطور می نویسید؟