راهنمایی برای برنامه ریزی مسیر شغلی؛ چگونه در مسیری درست قرار بگیریم؟
شغل خوب و درآمد کافی دارید، همه چیز هم سر جای خودش است و زندگی بر وفق مراد! اما چرا وسوسهی تغییر و بهتر شدن رهایتان نمیکند؟ چون ارزش زمان را میدانید. همین یک بار فرصت زندگی کردن دارید. چون پتانسیلهای خودتان را میشناسید. چون میدانید همیشه انرژی و انگیزهی تغییر را نخواهید داشت. میخواهید در انتهای زندگی، حسرتی به دل نداشته باشید. ترس از «پشیمانی» را دستکم نگیرید! همین احساس باعث میشود حرفهای سرنوشتسازی را به خودتان بگویید: «ای کاش شهامت داشتم زندگیام را طوری سپری کنم که خودم دوست دارم، نه طوری که دیگران از من انتظار دارند!»
بله، به آنچه که باید، رسیدهاید، اما به آنچه که آرزویش را داشتهاید چطور؟ میخواهید سریعتر به شغل رویاییتان برسید؟ پس از مهندسی معکوس کمک بگیرید! میخواهید هر دو گزینهی خوب پیش رو را امتحان کنید و هیچکدام را از دست ندهید؟ پس یاد بگیرید چگونه به هر دو بله بگویید. (در ادامه بیشتر توضیح میدهیم که منظورمان از «هر دو گزینه» چیست!) میخواهید پس از تصمیمگیری پشیمانی به سراغتان نیاید؟
از کجا میدانید چه زمانی باید مسیر شغلیتان را تغییر بدهید؟ گاهی اوقات، مسیر درست، مشخص نیست.
سال آخر دانشگاه، یک پیشنهاد عالی کار داشتم. اگر آن پیشنهاد را قبول میکردم، دوستان و والدینم تحت تأثیر قرار میگرفتند و پول زیادی درمیآوردم، اما در پس ذهنم، چیزی بود که من را وادار به نه گفتن میکرد.
گزینهی دیگر من این بود که سال آخر دانشگاه را هم به پایان برسانم، لیسانس بگیرم و تا جای ممکن از تمام فرصتهایی که هنوز در دانشگاه دارم، استفاده کنم.
برای اینکه بتوانم تصمیم بگیرم و یکی از این دو راه را انتخاب کنم، هر کاری که فکرش را بکنید انجام دادم، مثلا فهرستی از نکات مثبت و منفی این دو تصمیم (تمام کردن دانشگاه یا شروع به کار) را تهیه کردم و یک برنامهی پنج ساله را بهطور خلاصه نوشتم.
اما همیشه به این ایده برمیگشتم که من «باید» این کار را قبول کنم، چون کار درست همین بود. اما درست همان لحظه که خواستم تماس بگیرم و آن پیشنهاد کاری را قبول کنم، ناگهان مردد شدم. فکری در پس ذهنم آزارم میداد، برای همین تصمیم گرفتم به یکی از استادانم ایمیل بزنم و با او مشورت کنم.
با او ملاقات کردم و همه چیز را برایش تعریف کردم. او هم آنطور که از استادان برجسته انتظار میرود، جواب مستقیمی به سؤالات من نداد. در عوض، چارچوب جدیدی را برای فکر کردن به مشکلات، نشانم داد. پس از اینکه از طریق این چارچوب، دوباره مشکلاتم را در حضور او بررسی کردم، همانجا توانستم تصمیم نهایی را بگیرم: «در دانشگاه میمانم و از سال آخر تحصیلم لذت میبرم!»
بالاخره، استاد من هم لبخندزنان نظرش را گفت: «میخواستی استنفورد رو رها کنی که چی بشه؟ که مثلا یه سال زودتر کارمند بشی؟ چیزی که باقی عمرت قراره باشی؟»
حالا که ده سال از آن روزها میگذرد، هنوز هم حرفهایش را بهیاد دارم. آن چارچوب که برای تصمیمگیری عاقلانه به من یاد داد را هم هنوز فراموش نکردهام. همان چارچوبی که بالاخره ثابت شد ۱۰۰ درصد درست است.
در قبال اینکه کسی این چارچوبها را به شما یاد بدهد، حاضرید چه کار کنید؟ در قبال اینکه هنگام تصمیمگیریهای بزرگ، کسی به شما کمک کند، چطور؟ از آن دست تصمیمهایی که اگر غلط گرفته باشید، به اندازهی یک دهه، زندگی ملالتباری خواهید داشت و خارج شدن از آن وضعیت، سخت خواهد بود یا اگر تصمیم درستی گرفته باشید، در کارتان اوج خواهید گرفت و از کسانی که علم غیب نداشتند تا تصمیم درستی بگیرند، پیشی خواهید گرفت.
بگذارید سه مورد از این چارچوبها را همین حالا به شما بگویم:
پشت میز محل کار نشستهاید و غرق در تفکر شدهاید. با خود میگویید این کاری نبود که برای آن ساخته شدهام. کجای کار اشتباه کردم؟ اغلب ما وقت خود را با فکر کردن به «چه میشد اگرها و ای کاشها» هدر میدهیم. این دور باطلی است که اغلب از سی سالگی گریبان ما را میگیرد، اینکه «چرا شغل ما آنگونه که میخواهیم، پیش نمیرود و ترقی نمیکنیم!»
متأسفانه، زمانی هم که معجزهای میشود و شانس به ما رو میکند، نمیدانیم از این فرصت طلایی چگونه استفاده کنیم و از ترس اینکه مبادا تصمیم نادرستی بگیریم، قید تغییر را میزنیم.
یکی از چارچوبهای مهم در تصمیمگیری، مهندسی معکوس است. مهندسی معکوس، یک فرایند حل مسئله است که بهجای سؤال، از پاسخ آغاز میشود. در راستای برنامهریزی مسیر مشغلی، میتوانید شغل افرادی که آنها را تحسین میکنید، «مهندسی معکوس» کنید. میتوانید ۵۰ درصد این کار را بهصورت آنلاین انجام دهید. چگونه؟ صرفا با مطالعهی سابقهی کاری این افراد (مثلا در سایتهایی مثل LinkedIn) و تحلیل اینکه آنها چگونه به جایگاه امروزیشان رسیدهاند. نخستین شغل آنها پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی چه بوده است؟ آنها چگونه مسیر شغلیشان را میان صنایع عوض کردهاند؟ آیا آنها با برچیده شدن کسبوکار کارفرمایشان، از کار بیکار شدند؟ بعد از آن چگونه مسیر شغلیشان را تغییر دادند؟
من به این کار «الگوبرداری احمقانه» میگویم. الگوبرداری آنها از زندگی افراد مشهور اینگونه است: «آهان، فهمیدم! پس منم مثل فلانی اول باید تو یک مجله شروع به کار کنم. بعد مسیر شغلیم رو تغییر بدم و به تلویزیون راه پیدا کنم. آخرشم یک کتاب بنویسم و مشهور بشم!» نه! این راهش نیست. شما بدون اینکه بدانید این تغییر مسیرها چرا برای آن آدمها فایده داشتند، میخواهید از آنها کپیبرداری کنید.
درست مانند این است که یک سرآشپز مشتاق به یک رستوران برود و پس از خوردن غذا با خود فکر کند که چون مواد تشکیلدهندهی آن غذا را میشناسد، پس میتواند دقیقا عین همان غذا را درست کند. این فکر غلط است!
در پیاده کردن فرایند مهندسی معکوس در برنامهریزی مسیر شغلی، بخش دیگری را هم باید در نظر بگیرید: درک شرایط، به این معنا که درک کنید «چرا» فلان فرد موفق، فلان تصمیم را گرفت. فقط به تصمیم افراد فکر نکنید، «شرایطی» را که باعث آن تصمیمات شدهاند هم در نظر بگیرید.
جالب است که موانع ذهنی مردم در راه تغییر و پیشرفت، در صحبتهای عادی خودشان نهفته است و آنها اصلا متوجه این موضوع نمیشوند. در ادامه با مطرح کردن دو مثال از موانعی که افراد با سؤالات خودشان ایجاد میکنند، به بررسی چارچوب شماره ۲ میپردازیم.
«من ۵۲ سال دارم. آیا برای امتحان کردن یک شغل جدید، بیش از حد صبر کردهام یا باید روی کار فعلیام بهتر تمرکز کنم؟»
بگذارید پیش از پاسخ دادن به این سؤال، به نحوهی مطرح کردن آن دقت کنیم. یک فرد عادی در جواب به این سؤال، خواهد گفت: «نه! البته که بیش از حد صبر نکردی. زندگی زیباست و … » فردی که چنین سؤالی را مطرح میکند، دیگران را طوری هدایت کرده است که جوابشان، جوابی باشد که او دوست دارد بشنود. در پسِ این سؤال، حرفهای ناگفتهای وجود دارد: «من فکر میکنم بهترین سالهای زندگیم را از دست دادهام.» جواب منصفانهی من به این سؤال این است: «بله لورا! اگر سی سال یک شغل داشتهای، پس برای تغییر بیش از حد صبر کردهای. اما این باعث نمیشود که نتوانی تغییر کنی.»
حالا به بخش دوم سؤال لورا بپردازیم: «آیا باید روی کار فعلیام بهتر تمرکز کنم؟» جواب من این است: «بله! همواره باید تلاش کنی کارت را بهتر از همیشه انجام بدهی.»
جواب من به هر دو قسمت سؤال لورا این است: بله و بله! بله به اینکه میخواهی مسیر شغلیات را تغییر بدهی، اگر این چیزی است که تو میخواهی و بله به اینکه میخواهی در کار فعلیات بهتر عمل کنی و فرد موفقی باشی.
مرد اول: «پس تازگیا باشگاه میری؟»
مرد دوم: «آره! یه جورایی خوشم اومده. تو هم باید بیای.»
مرد اول: «من نمیخوام باقی عمرم، هر روز برم باشگاه تا وزنم کم بشه. هیچوقت نمیتونم همچین کاری بکنم!»
مرد اول نمونهی یک «مانع افراطی» است. کسی که فرض میکند اگر بخواهد کاری را انجام دهد، برای انجام آن، باید به حد اعلای افراط رو بیاورد. این نگرش به او اجازه میدهد نرفتن به باشگاه را توجیه کند، حتی اگر هر هفته ۲ یا ۳ بار باشگاه رفتن، برایش فوایدی هم داشته باشد.
بسیاری از افراد، فرصتهایشان را درست بیان نمیکنند: «من باید کار A رو انجام بدم یا کار B رو؟» اما انسانهای موفق به شکل دیگری این سؤال را از خودشان میپرسند: «من چطور میتوانم هم کار A و هم کار B را انجام بدهم؟» به تفاوت مطرح کردن پرسش یک فرد معمولی و یک فرد موفق دقت کنید. انسانهای موفق هرگز بین دو گزینه بلاتکلیف نمیمانند و هر دو گزینه را امتحان میکنند.
نخست، برای بهتر شدن در کار فعلی، چه کارهایی را باید انجام دهید؟ بهتر شدن به چه معناست؟ از نظر رئیس شما، بهتر شدن به چه معناست؟ حتی من هم نمیدانم. فقط میدانم نخستین کاری که امروز باید انجام دهید این است که نزد رئیستان بروید و از او بخواهید وقتش را به شما بدهد تا جلسهای با او داشته باشید و از او بپرسید موفق بودن و بهتر شدن در این شرکت، مستلزم چه چیزهایی است؟ با این مشورت، یک نقشهی راه برای بهتر شدن خواهید داشت.
و اما در مورد بخش دوم سؤال لورا (تغییر مسیر شغلی) که شاید سؤال بسیاری از شما باشد، باید از خودتان بپرسید که برای پیدا کردن شغلی که دوست دارم و با آن احساس ارزشمندی میکنم، چه کارهایی را باید انجام بدهم؟
اگر اینگونه پرسشهای دوگانهی خود را به بخشهای کوچک تقسیم کنید و جواب سؤالاتتان را پیدا کنید، دیگر میدانید چگونه رزومه بنویسید، چگونه مصاحبه کنید، چگونه بر سر حقوق مذاکره کنید و غیره.
منبع: